بنر وب سایت مجموعه ایوسی
بنر وب سایت مجموعه ایوسی
جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هدایای ویژه طراحی سایت

لذت های کوتاه مدت، موانع خواسته‌های بلندمدت

لذت کوتاه مدت

اگر این مقاله را دوست دارید، لطفا آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

بزرگمهر بُخْتَگان می‌گوید: آن که پیروی خرد است دل به هوس نمی‌سپارد

و این دقیقا چیزی است که اکثر مردم از آن هم بی‌اطلاع هستند و هم بی‌هره. چراکه عادت‌های ناصحیحی که اکثر مردم به آنها خو گرفته‌اند سبب شده که خیلی راحت عمده‌ی زمان‌های مهم زندگی خودشان که اتفاقا به عنوان مهمترین و باارزش‌ترین سرمایه‌شان هم می‌باشد را صرف لذایذی و خوشی‌هایی کنند که عمدتا نه تنها برایشان سود و منفعتی در بلندمدت ندارد، بلکه اتفاقا به ضرر آینده‌ای خواهد بود که در انتظارشان است.

و جالب است که عمده‌ی این لذایذ و خوشی‌ها، حتی در کوتاه مدت هم برای آن نمی‌تواند فایده‌ای را در بر داشته باشد و صرفا یک عادت است که در وجود و شخصیت آنها لانه کرده و به نوعی آنها را به خودش معتاد و وابسته کرده است. مواردی همچون:

  • سیگار کشیدن‌های پی در پی
  • فرو رفتن در شبکه‌های اجتماعی و وقت گذاشتن برای مطالب کاملا بی‌ارزش
  • خوردن تنقلات و خوردنی‌های مضری که موقتا حس خوبی به اشخاص می‌دهد
  • درگیر شدن با بازی‌های رایانه‌ای که جز خشونت چیز دیگری را ترویج نمی‌دهد
  • چت کردن با جنس مخالفی که قرار نیست سرانجامی نیک در بر داشته باشد
  • تماشای مکرر تلویزیونی که جز سمت‌دهی افکار به سوی منافع خودش، چیزی دیگر ندارد
  • برقراری ارتباط جنسی با جنس مخالفی که قانونا و اخلاق در چارچوب مالکیت فرد نیست
    و …

اینها و صدها مورد دیگری که در شبانه‌روز با آنها درگیر هستیم عمدتا مواردی هستند که از هوی و هوس ما ناشی می‌شوند و ما را در دامی می‌اندازند که فقط اسارت و بردگی را برای ما به همراه دارد.

لذت کوتاه مدت

چطور با وسوسه‌ها مقابله کنیم

در این سوال که چگونه با وسوسه‌ها مقابله کنیم، ساده‌ترین پاسخی که می‌توانم به شما بدهم این است: شما اغلب نمی‌توانید با وسوسه‌ها مقابله کنید. قسمت‌هایی از مغز که مسئول تصمیم‌گیری‌های ما هستند، معمولا در پاسخ به وسوسه‌ها آسیب‌پذیر می‌شوند. کافی ا‌ست که اندکی تحت فشار روانی قرار بگیرید، یا خسته باشید، تا قسمتی که مسئول پاسخ‌دهی و اجتناب از انجامِ کار وسوسه ‌برانگیز است، به مرخصی برود و تصمیم‌گیری به قسمت‌های بی‌شعور مغز واگذار شود.

از بد ماجرا به هر میزان هم که به وسوسه‌ها بیشتر پاسخ مثبت بدهید، قدرت‌شان افزایش پیدا می‌کند و کار برای قسمت منطق مغز دشوارتر می‌شود.

و وقتی که وسوسه‌ی خاصی را آن‌قدر تکرار کردید که تبدیل به عادت شد و در وجود شما کاملا رسوخ کرد، کمترین محرک، شما را بی‌اختیار داخل حلقه‌ای منفور و تمام نشدنی قرار می‌دهد که انتهایش صرفا رسیدن به آن خواسته‌ی دم‌دستی است.
وقتی معتادِ آن وسوسه شوید، احتمال افسردگی و دلمردگی‌تان افزایش پیدا می‌کند و در یک حلقه‌ی نامیمون، افسردگی و اعتیاد یکدیگر را آنقدر تغذیه می‌کنند که کار به جاهای خطرناکی مثل سیر شدن از زندگی و خودکشی می‌رسد.

هر یک از ما با قابلیت‌هایی به دنیا آمده‌ایم و در محیط‌هایِ مختص خودمان پرورش و رشد داده شده‌ایم. و به همین دلیل است که برخی از ما توان بیشتری برای مقابله با وسوسه‌ها دارند و بعضی توان کمتر، ولی به هر حال، همه‌ی ما با تکرار بی‌رویه‌ی یک وسوسه، دیر یا زود معتاد آن خواهیم شد.

بخوانید: قوانین تفکر درست: راهبردهای مقابله با تلقین‌های اشتباه و آزاد شدن از محدودیت‌های ذهنی

عادت نکردن راحت از جدا شدن از عادت‌هاست

یک نفر صرفا بعد از یک نخ سیگار کشیدن، معتاد سیگار شده و تا ابد وسوسه‌ی سیگار را با خود دارد؛ و یک نفر دیگر بعد از شش ماه سیگار کشیدن به عادت بدون برون‌رفت آن دچار می‌شود. اینکه روی این نمودار پهن و وسیع، شما کجای آن هستید، چندان اهمیت ندارد. مهم این است که با ورودتان به دنای لذت‌های کوتاه مدت و به اندازه‌ی کافی ماندن در آن، قطعا در گرداب اعتباد به آن خواهید افتاد.

و مهم است بدانید که به هر میزان هم نسبت به وسوسه‌ها به نظر مصون باشید، در نهایت تکرار آن‌ها، عادت و اعتیاد به همراه دارد. و اتفاقا به همین خاطر است که حضرت علی می‌گوید: گناه نکردن به مراتب راحت از ترک آن است.

بخوانید: نحوه ساخت عادت های جدید با استفاده از عادات قدیمی

سیگار کشیدن

این موضوع محدود به گناه نمی‌شود، بلکه هر عمل ناصحیحی را در بر می‌گیرد که به نوعی لذت و سرخوشی موقتی را برای ما به همراه دارد. البته حتی لازم هم نیست که حس خود و سرخوشی در پی داشته باشد. همین که به تکرار کاری مداومت داشته باشید، حس سرخوشی هم کم کم بدان پیدا خواهد شد. و این همان اعتیاد است.

پس بهتر است اصلا خودتان را درگیر روندهای اشتباه نکنید تا به اعتیاد و عادتشان هم دچار نشوید؛ اما اگر سهوا یا عمدا درگیرشان شدید و به آنها خو گرفتید چه؟

راه رهایی از وسوسه‌ها

بهترین راه برای رهایی از وسوسه‌ها، دوری کردن از آن‌ها است.

مثلا اعتیاد به خوردن دارید؟ اگر این طور است، پس غذای زیادی دم دستتان نباشد. مواد اولیه‌ی آشپزخانه را طوری تهیه کنید که لازم باشد یکی دو ساعت برای آماده کردن غذا وقت بگذارید. غذاهای آماده و سریع، مثل پیتزای آماده، شکلات، هله هوله و… را کلا کنار بگذارید.

یا اعتیاد به سیگار کشیدن دارید؟ اگر بله، پس سیگار نخرید و دم دست نگذارید.

یا اعتیاد به برنامه‌های موبایلی دارید؟ اگر چنین است، خب موبایل‌تان را عوض کنید و یک گوشی ساده دستتان بگیرید؛ تا نتوانید با بهره گیری از امکانات متعدد پوشی‌تان روند اعتیاد گونه‌ی خودتان را در پیز بگیرید.

پس لذت‌های لحظه‌ای چه می‌شود؟

لذت‌های لحظه‌ای، اغلب دُور بسیار جالب و البته قابل تاملی دارند؛ به این صورت که:

خواستن ← به دست آوردن ← پشیمانی

که در این بین، مهم نیست چه زمانی؛ به هر صورت حس ندامت و پشیمانی بالاخره به سراغتان خواهد آمد. اگر آینه‌ی دل‌تان درخصوص آن لذت کوتاه مدتی که برایش اقدام کرده‌اید صاف و روشن باشد، انعکاسش هم خیلی شفاف‌تر و سریع‌تر خواهد بود. و لذا احساس پشیمانی هم زود به سراغتان خواهد آمد.

اما اگر دل‌تان درگیر هوا و هوس‌های رنگارنگ و متنوع شده باشد؛ احتمالا خیلی زود متوجه اشتباهی که در انتخاب لذت لحظه‌ای کرده‌اید نشوید. از همین جهت باید منتظر تلنبار شدن حجم وسیعی از اشتباهات و اثرات آنها شوید تا بالاخره متوجه موضوع شده و حس پشیمانی به سراغتان بیاید.

عملکرد مغز انسان در گرفتنِ پاداش

یکی از عادت‌های بد مغز ما تمرکز روی گرفتنِ پاداش و سپس حس از دست دادن است. هر چند نمی‌توان این خصیصه‌ی مغز را شماطت کرد، چراکه این خصیصه مکانیسمی برای تمیز سره و ناسره و درست و غلط‌هایی است که در بلندمدت برای بازخورد ایجاد می‌کنند. چگونه؟ توضیحش بسیار مفصل است …

به هر حال؛ با وجود این عادت ناگوار مغز؛ وقتی چیزی را می‌خواهیم، حتی اگر دوستش نداشته باشیم. این خواهش را عوامل بسیار زیادی، مثل حس «تاسف از نداشتن»، حس «ترسِ از دست دادن» و… تغذیه می‌کنند. تصورِ به دست آوردن آن چیزی که خواستارش شده‌ایم، شروع به تحریک قسمت‌هایی از مغز می‌کند که در نهایت ما را به سمت انجام «کار» سوق می‌دهد.

«خواهش» و «انجام کار» با فعال کردن سیستم پاداش‌دهی، ما را به «آن چیز» می‌رساند. وقتی رسیدیم، سیستم غیرفعال می‌شود و حس «از دست دادن» و در نهایت تأسف و پشیمانی غالب می‌شود. به عبارتی، در بسیاری از موارد، لذت در تصورِ رسیدن به آن چیزی است که خواستارش شده‌ایم و به محضی که آن را به دست آوردیم، شروع به فروکش کردن می‌کند.

حس پشیمانی، به خودی خود تنش‌زا است. تنش، فشار روانی به ما وارد می‌کند و فشار روانی، اختیار را از قشر پیش‌پیشانی گرفته و ما را بنده‌ی قسمت‌های بی‌شعورتر مغز می‌کند. نهایتش می‌شود وا دادن به لذت‌های لحظه‌ای که پشیمانی و سرخوردگی با خود به همراه دارند.

ایجاد تعادل و تغییر در روند

اما اگر بتوانیم تعادل را برقرار کنیم اوضاع جور دیگری رقم خواهد خورد. چطور؟ مسیرهای دوپامین به قسمت‌های باشعورتر مغز هم ختم می‌شود. همچنین پیام‌رسان‌هایی که حس خوب را القا می‌کنند، به دوپامین ختم نمی‌شوند و می‌توانند محرک سالمی برای خوشی ما باشند.

هرچقدر تکیه ما بر قسمتی از مغز بیشتر شود، آن قسمت نسبت به تحریک‌ها حساس‌تر شده و راحت‌تر فعال می‌شود. به عبارتی، هرچقدر ما از قسمت‌های باشعورتر مغز کار بکشیم، آن‌ها در گرفتن تصمیم نهایی قدرتمندتر می‌شوند و همین امر می‌تواند به سعادت در بلندمدت کمک کند.

بخوانید: چرخ زندگی و داشتن یک زندگی ایده‌ال / ۱۰ مولفه ی چرخ زندگی را بشناسید

یک مثال گویا با دو سناریو

حالا می‌خواهم با مثالی به شما نشان دهم که چه‌طور می‌توانیم با استفاده از لذت آنی، قدمی در جهت سعادت در بلندمدت برداریم.

بدون شک، یکی از شدیدترین و ملموس‌ترین لذت‌هایی که هر کسی می‌‌تواند تجربه کند، لذت جنسی است. حس سرخوشی و به قولی نشئه‌کننده‌ی آن با کمتر لذتی قابل قیاس است. به هر حال می‌توان با اطمینان گفت که هیچ کسی نیست که اسیر وسوسه‌ی آن نشده باشد.

حالا دو سناریو مختلف را با هم مرور می‌کنیم تا به شما نشان دهم چطور می‌شود از یک لذت لحظه‌ای، از طرفی به اضطراب و از طرف دیگر به حس آرامشی عمیق و معنی در زندگی رسید.

در سناریوی اول، آقای ایکس، یک شخص بی‌بند و بار است که به هر طریقی خواهش‌های جنسی خود را برآورده می‌کند. او اسیر وسوسه‌ی لذت‌های جنسی شده، و به هر بهانه‌ای می‌خواهد که عطش آن را سیراب کند. آقای ایکس وارد رابطه‌های مختلف می‌شود و بدون اینکه به عمق رابطه کاری داشته باشد، تنها با این هدف مسائل را جلو می‌برد که به ارضاء جنسی برسد.

ازدواج

ابتدا، هیجانِ این وسوسه، کور کننده است و هر کسی را اغوا می‌کند ولی به مرور، مانند هر وسوسه‌ی دیگر، اختیار آن از قسمت تحتانی استریاتوم به قسمت فوقانی واگذار می‌شود.

به عبارتی، لذت اولیه‌ی آن از بین می‌رود، و به یک عادت تبدیل می‌شود. ولی چطور؟ در مطالعه‌ای مشخص شد، زمانی که ما به چیزی عادت می‌کنیم، دیگر کیفیت اهمیت ندارد، بلکه فقط می‌خواهیم که آن را انجام دهیم. به عبارتی،‌ ما از انجام عادت‌ها دیگر لذت خاصی نمی‌بریم ولی مغز ما تمایل شدیدی دارد که به سراغ عادت‌هایش برود.

آقای ایکس رابطه‌ی احساسیِ معنی‌داری با هیچ‌کسی نساخته است و حالا لذت جنسی سابق را نیز تجربه نمی‌کند. با هر فشار و تنش روانی، مقداری دوپامین در قسمت فوقانی استریاتوم ترشح می‌شود و عادت‌های آقای ایکس را تحریک می‌کند. اینجا آقای ایکس بی‌اختیار به سمت وسوسه‌هایش سوق داده می‌شود.

به عنوان نمونه احساس می‌کند که مجبور است رابطه‌ی جنسی برقرار کند تا از بار آن فشار بکاهد. در یک حلقه‌ای که اضطراب و وسوسه‌ها یکدیگر را تغذیه می‌کنند گیر می‌افتد. از طرفی او وارد حلقه‌ی خواستن ← به دست آوردن ← پشیمانی می‌شود. پشیمانی با خود اضطراب به همراه می‌آورد و در نهایت روز از نو روزی از نو.

این لذت لحظه‌ای برای آقای ایکس مُرده است. نه مغزش مثل اوایل به آن لذت پاسخ می‌دهد، نه می‌تواند که آن را از سرش بیندازد (چون ترک عادت واقعا موجب مرض است) و از طرفی مدام به اضطرابش اضافه می‌شود چون اسیرِ آن وسوسه شده است.

حالا به سراغ سناریوی دوم برویم. خانم وای، با شخصی وارد رابطه‌ی بلندمدت شده است (در فرهنگ ما، معمولا به ازدواج و «پیر شدن به پای هم» فکر می‌کنند). هر بار که با شوهرش رابطه‌ی جنسی برقرار می‌کند، خودش و شریکش در آسیب‌پذیرترین حالت ممکن قرار می‌گیرند.

قرار گرفتن در این حالت باعث محکم‌تر شدن پیوندشان و عمیق‌تر شدن اعتمادشان می‌شود (ترشح آکسی‌توسین در مغز). حلقه‌ای که در این رابطه‌ی جنسی ساخته می‌شود، کمی با سناریوی اول متفاوت است: خواستن ← به دست آوردن ← تجربه‌ی لذتی عمیق از اعتماد و مورد اعتماد قرار گرفتن.

نشان دادن آسیب‌پذیری به کسی که قابل اعتماد است در هر دو طرف باعث به وجود آمدن حس خوشی می‌شود که آن پشیمانی را محو می‌کند و به جایش لذتی عمیق از پیوند و اعتماد میان دو انسان را جایگزین می‌کند.

ولی کار به اینجا ختم نمی‌شود و قسمت دیگری وارد بازی می‌شود: هدف! بدونِ شک در یک رابطه‌ی احساسی، یکی از اهداف هر کدام از طرفین رابطه، شاد و خوشحال کردن شریک عاطفی‌اش است. بعد از معاشقه، این هدف را کسب می‌کنیم.

حس سرخوشی که از دستیابی به هدف در ما شکل می‌گیرد، با حس سرخوشی که از مصرف مواد به دست می‌آوریم بسیار متفاوت است: اولی سازنده و دومی مخرب است.

ولی چرا سازنده است؟ چون این حس را ما «کسب» کرده‌ایم. «تلاش» و «به دست آوردن» در اینجا نکته‌ی کلیدی است. معمولا، نمی‌توانیم، دوپامین را به این روش «های‌جک» کنیم و مورد سوءاستفاده قرار دهیم، چرا که برخلاف وسوسه‌های دمِ دستیِ دیگر، رسیدن به هدف تلاش می‌خواهد.

در سناریوی دوم عطش غریزی‌مان برای پیوند با هم‌نوع به بهترین شکل خود سیراب می‌شود. در این سناریو، اگر دوپامین آزاد شده در VTA باعث بالا رفتن سطح آن در قشر پیش‌پیشانی شود، به مرور نفع بزرگ دیگری نیز خواهیم بُرد: از خطر تصمیمات هیجانی که از فاکتورهای اعتیاد است به شدت کاسته می‌شود.

برای خانم وای لذت‌های لحظه‌ای و کامیابی‌های کوتاه‌مدت، باعث دستاوردی بلندمدت می‌شود: تشکیل و استحکام رابطه‌ای معنی‌دار و عزیز! به عنوان موجوداتی اجتماعی، هیچکدام از ما صد درصد مستقل نیستیم و همه به هم‌نوعان خود وابستگی متقابل داریم.

از طرفی یکی از مهمترین فاکتورهای سعادت برای یک انسان، رابطه‌های عمیق و درست و حسابی اوست. به این صورت و با استفاده از لذتی لحظه‌ای، ما چیزی را به دست می‌آوریم که می‌تواند وزنه‌ای سنگینی در کفه‌ی ترازوی خوب زیستن‌مان باشد.

لذت‌های لحظه‌ای همراه با تصمیم آگاهانه می‌توانند مفید باشند

می‌بینید که لذت‌های لحظه‌ای همیشه چیز بدی نیست و برعکس اگر آگاهانه تصمیم بگیریم و از خودمان شناخت کافی داشته باشیم، این لذت‌ها می‌توانند در خدمت سعادت ما در بلندمدت نیز باشند.

این مثال، تنها یک نمونه از مواردی است که می‌توانید با کنترل لذت‌های لحظه‌ای، در کنار حس خوب کوتاه مدت، به زندگی خود معنای عمیق‌تری دهید. نکته‌ی کلیدی: تلاش برای کسب کردن این لذت به جای وا دادن مستمر به لذت‌های دم‌دستی.

به هر حال مغزِ خوشحال تمایل دارد که روی اهداف و دستیابی‌های کوتاه‌مدت تمرکز کند و اگر نتوانیم آن را در جهت درست راهنمایی کنیم، به ما ضربه خواهد زد. با همه‌ی این‌ها اگر اهداف کوتاه‌مدت را به صورتی پشت سر هم بچینیم که در نهایت به هدف بلندمدت ختم شود، با یک تیر، دو نشان را زده‌ایم.

یکی از راه‌های آن، شکستنِ اهداف بلندمدت، به هدف‌های کوتاه‌مدت است. به سراغ مثال دیگری برویم. فرض کنید که می‌خواهید ۱۵ کیلو طی ۶ ماه کم کنید.

هدفْ بلندمدت است و مطابق میل مغز خوشحال ما نیست. چه کار می‌کنیم؟ هدف را به دوره‌های یک هفته‌ای می‌شکنیم. یعنی به جایی اینکه هدفمان ۱۵ کیلو طی شش ماه باشد، هدف را یک کیلو برای یک هفته در نظر می‌گیریم.

در این حالت، به مانند سناریوی دوم ما با انگیزه شروع می‌کنیم و می‌خواهیم، سپس تلاش می‌کنیم که به دست بیاوریم. با هر کامیابی، در آخر هفته، قشر پیش‌پیشانی وارد عمل می‌شود و به ما پاداش و انگیزه‌ی لازم را برای زدنِ هدف دوم (هفته دوم) می‌دهد.

این نوع شکستن‌ها را می‌توانید برای تمام اهداف بلندمدت زندگی خودتان پیاده کنید.

از خودتان در خصوص رفتار و عادت‌های‌تان سوال کنید

خب حالا وقت آن رسیده تعدادی سوال مهم از خود بپرسید؛ این سوالات را خودتان بهتر می‌شناسید. اما با طرح چند سوال در ادامه، کمی ذهنتان را برای واکشی بهتر آماده می‌کنم:

  • آیا تا به ‌حال در حالی‌که نیاز به شروع کاری داشته‌اید، ساعت‌ها خودتان را غرق در وبگردی کرده‌اید؟
  • یا با خودتان عهد کرده باشید از این به بعد تغذیه‌ی سالمی داشته باشید ولی همان شب به اولین فست فود در مسیرتان پناه ببرید؟
  • یا برنامه‌ی ورزشی تازه‌ای برای شب‌های ریخته باشید، اما خیلی زود خود را در روند شب‌نشینی‌های بی‌فایده ببینید؟
  • یا به خودتان قول دهید که از این پس، برنامه‌ی زمان‌بندی خواب و بیداری‌ام را تصحیح می‌کنم؛ اما بارها در نزدیکی طلوع آفتاب تازه به رخت‌خواب بروید؟
  • اگر چنین سوالاتی از خودتان بپرسید (یا مشابه آنها)؛ پاسخ‌هایی ساده اما خیریه کننده و احتمالا تاسف‌برانگیز را از خودتان دریافت خواهید کرد.
  • و این طور که به نظر می‌آید ما عموما پاداش‌های کوتاه‌مدت خود را به اهداف بلندمدت‌مان ترجیح می‌دهیم و جالب اینکه شواهد علمی و تحقیقاتی تائیدکننده‌ی این حقیقت نیز وجود دارد.
  • مطالعات دانشگاهی توضیح می‌دهند که چرا اغلب اوقات استدلال‌های منطقی، انگیزه‌های قدرتمندی نیستند و در مبارزه با فشار تمایلات احساسی، مغلوب می‌شوند.

دو ناحیه با عملکردهای متضاد در مغز

تحقیقات مربوط به محققان دانشگاه پرینستون آمریکا (Princeton University – چهارمین دانشگاه قدیمی در ایالات متحده آمریکا و از بهترین و پرافتخارترین دانشگاه‌های جهان) نشان می‌دهند که در مغز هر انسان، دو ناحیه وجود دارند که یکی با احساسات او در ارتباط است و دیگری با استدلال‌های انتزاعی‌اش.

همان‌طور که احتمالا از سوالات بالا و پاسخ‌هایشان حدس زده باشید، بخش عاطفی مغز عمومِ مردم به لذات آنی پاسخ مثبت می‌دهد. و به همین دلیل است که زمانی‌که دو گزینه پیش رو داشته باشید، یکی کیک شکلاتی و دیگری کلم بروکلی، این ناحیه از مغز شما را به سمت انتخاب کیک ترغیب می‌کند.

در واقع بخش منطقی مغز تلاش می‌کند با استدلال، شما را توجیه کند. این بخش به شما می‌گوید که خوردن کلم بروکلی خیلی بیشتر برای سلامت شما مفید است، اما کیک چنین نیست؛ ولی شما واقعاً به خوردن این کیک شکلاتی نیازی ندارید. این دو ناحیه‌ی مغز، همیشه با هم در حال مبارزه هستند و تلاش می‌کنند به شما بگویند بهتر است کدام گزینه را انتخاب کنید.

اما اینکه در نهایت کدام ناحیه‌ی مغز پیروز می‌شود؟ این امر کاملاً نسبی است. محققان می‌گویند انتخاب‌های تحریک‌پذیر زمانی روی می‌دهند که بخش احساسی مغز، در این مبارزه برنده می‌شود.

مادامی‌که اشخاص به یک پاداش ذهنی نزدیک می‌شوند، تلاش بخش عاطفی مغز، غالب می‌شود. بنابراین اگر یک کیک شکلاتی روی میز و جلوی شما است، پاسخ تا حدودی روشن و حتی گاهی خطرناک است. دکتر لایبسون از دانشگاه هاروارد، بر این باور است که مغز عاطفی ما نمی‌تواند آینده‌های دورتر را متصور شود و دقیقاً برعکس، مغز منطقی ما نتایج و پیامدهای بعدی انتخاب فعلی ما را به‌وضوح می‌بیند.

مغز عاطفی، ما را ترغیب می‌کند با خیال راحت کارت‌ بانکی خود را خالی کنیم، دسرهای پرکالری سفارش دهیم و غذاهای ناسالم بخوریم. ولی مغز منطقی ما می‌داند که ما باید برای بازنشستگی‌ پول پس‌انداز کنیم، بجای دسر خوردن پیاده‌روی کنیم و تلاش کنیم عادات بد را ترک کنیم.

ما شاهدیم که لمس کردن یا حتی استشمام بوی چیزی که به آن متمایلیم، بیش از مقاومت ما وسوسه‌کننده‌ هستند. تصمیم‌های احساسی باعث ترشح دوپامین در مغزمان می‌شوند و به ما حس خوبی می‌دهند. با این‌ وجود، زمانی که مغزمان آرام شد، از تصمیمات خود به‌شدت پشیمان می‌شویم.

خب حالا سوال این است که:

چطور ذهنمان را آرام کنیم و درست تصمیم بگیریم؟

همان‌طور که در بالا گفتیم، با وجود اینکه بخش منطقی مغز می‌تواند ما را در اتخاذ تصمیمات صحیح همراهی و کمک کند، ولی ما خیلی راحت اسیر انتخاب‌هایی می‌شویم که در بلندمدت به نفع ما نیستند. اما ۴ راهکار نسبتا ساده‌ای که در ادامه‌ی مطلب آورده می‌شوند، به شما کمک می‌کنند از توصیه‌های بخش منطقی مغز، بهترین استفاده را ببرید:

تفکر

مرتبط: آمادگی ذهنی چیست؟ روشی برای ورزش کردن مغز

محیط اطرافتان را مدیریت کنید

همان‌طور در بالاتر نیز بیان شد؛ یکی از بهترین راه دوری از وسوسه‌ها، کم‌رنگ کردن عوامل وسوسه‌برانگیز است. اغلب اوقات گرایش شدید ما زمانی اتفاق می‌افتد که ما یک جسم را می‌بینیم. وقتی خانه‌ی خود را از غذاهای سالم پرکنید، نیازی نمی‌بینید که برای خوردن فست فود زحمتی به خودتان بدهید.

زمانی که شما می‌خواهید به هدفی برسید، مدیریت محیط اطراف بسیار مفید عمل می‌کند. مثلاً اگر می‌خواهید یک کتاب بخوانید، آن را نزدیک خودتان می‌گذارید (روی میز کامپیوتر). برای قدم‌های اول، سعی کنید وظایف آسانی را در دستور کار خود قرار دهید تا به‌راحتی شاهد کارایی تلاش خود باشید.

بخوانید: چگونه رفتار خود را کنترل کنیم؟ / ۴ راه قوی افزایش خودآگاهی

به نیازهای اساسی خود توجه کنید

در صورت امکان، راه‌هایی برای کنار آمدن با بخش عاطفی مغز خود پیدا کنید. اگر مغزتان شما را به سمت چیزی سوق می‌دهد، این امر می‌تواند شاخص یا نمادی از سطوح انرژی شما باشد.

احساس خستگی می‌کنید؟ کمی چرت بزنید یا بیشتر استراحت کنید. شکمتان صدا می‌دهد؟ در طول روز در چندین وعده‌ی متعادل غذا بخورید. استرس شما را بدخو می‌کند؟ گاهی بازی کنید. هنگامی‌که مراقب سطوح انرژی خود نیستید، خلق‌وخوی شما افت می‌کند و توانایی استدلال خود را از دست می‌دهید.

مرتبط: پیروزی در هر زمینه با هرم مازلو: راهنمای کاربردی برای دستیابی به موفقیت

احساسات‌تان را با اهداف‌تان گره بزنید

احساسات ما خیلی راحت می‌توانند بر استنتاج‌های منطقی ما غلبه کنند. پس اگر واقعاً می‌خواهید عادت‌های خود را تغییر دهید، بین اهداف و احساستان رابطه‌ای برقرار کنید. مثلاً اگر می‌خواهید به یک ایده‌ی خود پایبند بمانید، پاداش‌های مثبتی را که درازای آن به دست می‌آورید به خود یادآوری کنید.

بخوانید: اهداف زندگی: تعریف، فواید و بیش از ۲۰۰ مثال کاربردی

فقط انجامش بدهید

وقتی از انجام کاری می‌ترسید یا احساس اضطراب دارید، سعی می‌کنید به نحوی آرامش و اعتمادبه‌نفس خودتان را دوباره به دست آورید.

در بعضی مراحل، فقط باید اقدام کنید. اقدام عملی و شروع یک برنامه یا یک فعالیت، به‌خودی‌خود اعتمادبه‌نفس شما را بهبود می‌دهد. تلاش و حرکت به جلو، مقدمه‌ای برای تقویت اراده‌ی فعلی و آتی شما است.

تصمیمات انسان، معمولاً تحت تأثیر عوامل خارجی قرار دارند. اگر خودتان را به احساسات و هیجانات تسلیم کنید، ممکن است شما را از هدف اصلیتان بسیار دور کنند. اما اگر بتوانید راه‌هایی پیدا کنید که هر دو بخش مغزتان در رسیدن به اهداف با شما همکاری کنند، می‌توانید همه‌ی عوامل را به نفع خود به کار بگیرید.

مرتبط: برای موفقیت، تمام بهانه ها را کنار بگذارید

اگر این مقاله را دوست دارید، لطفا آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

آخرین کتاب‌های ایوسی

3 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *