عاشق هنر بود! وقتی موسیقی گوش میداد از خود بیخود میشد! نقاشی را نیز عاشقانه دوست داشت!
خط قرمزش الکل بود! از دود سیگار هم بیزار بود! و چه بد میشد که اگر جلویش به حیوانی آزاری میرسید؛ بدجوری دلش میشکست … اصلا برای اولین بار در تاریخ اروپا قوانین حمایت از حیوانات را وضع کرد …
حامی محیط زیست بود! برای خانواده و زنان احترام قائل بود! و …. و …. و ….؛ اما بیش از ۲۰ میلیون نفر را نیز کشت!!
هیلتر را میگویم!
این ویژگیهای مثبت، این بیرحمی فاجعهبار؛ در کنار هم تضاد وحشتناک و گیجکنندهای را برای ذهن ما میسازد!
فقط هیتلر نیست که اینگونه بود؛ آنقدر قاتل، قاچاقچی، جنایتکار و دزد داریم که اگر یک خار در انگشت ظریف فرزندشان برود، تا مرز فراغت روح از بدن پیش میروند، بسیار بسیار متأثر میشوند!!
ولی همین آدمها جایی دیگر شمشیر در قلب هزاران خانواده فرو میکنند و البته ککشان هم نمیگزد! و داستان این مطلب نیز همین است: رفتار پارادوکسیکال و متناقض
۶ رفتار پارادوکسیکال در نگاه آلبرت بندورا
آلبرت بندورا (Albert Bandura؛ استاد، روانشناس و پژوهشگر دانشگاه استنفوردِ آمریکا است) روی این مدل آدمها تحقیقاتی انجام داد و حاصل نتایجش پیرامون این رفتار پارادوکسیکال را در ۶ مکانیزم شناختی – روانی بیان نموده است:
مکانیزم توجیه اخلاقی
بعضیها به گونهای هدفشان را متعالی نشان میدهند، که برای رسیدن به هدفشان هر گونه عمل و وسیلهای توجیهپذیر به نظر بیاید.
به عنوان مثال این افراد میگویند: ما میخواهیم زمین را از انسانهای بد و ناپاک، پاک کنیم؛ پس چارهای جز کشتار وسیع نمیماند …؛ اگرچه ما راضی به خشونت و خونریزی و حتی کوچکترین آسیبی به حتی یک فرد نیستیم، اما هدفمان مقدس است، و بنابراین وسیله قابل توجیه است!
مکانیزم توجیه لغوی
گروهی نیز افعال زشت و ناپسندشان را با لغتهای زیبا و متفاوت تزئین میکنند!
به عنوان نمونه شخص به همسرش خیانت میکند، و اسمش را «یک شیطنت کوچک» میگذارد …؛ یا هیتلر نمونهای بارز از این موضوع است که با توجیه پاکسازی اروپا، دست به کشتار یهودیان میزد!
مکانیزم توجیه بد و بدتر
برخی نیز با بیان موارد بدتر و تاکید بر آنها، موارد بد خود را کم میانگارند و به راحتی آن را نادیده میگیرند.
مثلا وقتی که مچ فردی که چندهزار تومان ربوده، گرفته میشود؛ میگوید: «آقا، شخص دیگری چند هزار میلیارد برده و خورده! حالا به این مبلغ کوچک ما گیر دادی؟!»
مکانیزم توجیه انتقال
بعضی نیز زمانی که خطایی ازشان سر میزند، به جای پذیرش مسئولیتِ کارشان، به دنبال کسی میگردند که آن خطا را به گردن آن فرد انداخته و او را مقصر جلوه بدهند. غالبا، این افراد با این کار احساس میکنند خودشان بیگناه هستند.
مکانیزم توجیه انسانیتزدایی
افرادی نیست هستند که زمانی که با شخصی درگیر میشوند (چه درگیری فیزیکی و چه نوع دیگری از درگیری) ابتدا دلیلی میسازند که بدین صورت به خودشان ثابت کنند آن فرد، فردی مشکلدار و کاملا نامناسب است و یا حتی اصلا داخل در جمع انسانها به شمار نمیرود که بخواد، جانش، مالش، آبرویش حرمت داشته باشد.
بنابراین ابتدا شخصیت او را تا حد حیوانی کوچک و خرد کرده و سپس با خیالی راحتتر و به دور از احساس گناه، وجدان درد و … او را ذبح میکنند.
به عنوان مثال: به سیاه پوستان آمریکایی میگویند: «کاکاسیا». و یا اینکه زن را شهروند درجه دو و کم ارزش میخوانند تا به خودشان اجازهی هر نوع اقدامِ ناپسند بعدی را بدهند!
مکانیزم توجیه مقصرِ قربانی
گروهی هم در زمان بروز خطا، عذر و تقصیر خود را به گونهای جلوه میدهند که گویا در اثر رفتار نامناسب دیگران از آنها سر زده استو ایشان به ناچار دست به چنین خطا و اشتباهی زدهاند.
به عنوان نمونه، کارگر از کارفرما دزدی میکند! بعد که از او سوال میکنند چرا دزدی کردی؟ میگوید تقصیر خودش بود! او با ما خیلی بد رفتار میکرد و آدم بددهنی بود!
کمی قبول مسئولیت کنید
اما حال سوال این است که آیا واقعا مطالعهی موارد فوق، تاثیری بر روی ما و عملکرد بعدی ما دارد یا خیر؟ و اینکه آیا کماکان:
- آیا؛ وقتی برای رسیدن به اهدافمان تلاش نمیکنیم؛ برای کارهای غلط و اتلاف وقتهایمان (که هدف جدیدمان میشوند) وسیلهها را توجیه میکنیم؟!
- اسم و رسمهای جذاب و دهان پر کن برای اهمالها، کمکاریها، تنبلیها و سستعنصریهایمان انتخاب میکنیم؟!
- خودمان را با تنبلتر، ضعیفتر، نادانتر از خودمان مقایسه میکنیم که با این باور که من از او خیلی بهترم، خود را توجیه کنیم؟!
- وقتی به هدفمان نمیرسیم، آدم و عالم را مقصر میدانیم؟! کشور، شهر، محله، خانواده، محدودیتها، پدر و مادر، قد و وزن و … را عامل همه چیز قلمداد میکنیم؟!
- دیگرانی که توانستند به اهدافی مشابه با خواستههای ما برسند را با عناوین و جملاتی همچون خوششانس بوده، پول بابایش به او کمک کرده، پارتی داشته، تقلب کرده و … تخریب میکنیم که خودمان را قانع کنیم؟ و یا هدفمان را بعد از اینکه بدان دست نیافتیم، بیارزش جلوه میدهیم؟!
- بد بودن، غیر قابل رسیدن بودن، به درد نخور بودن، بیارزش بودن، اشتباه بودن و … را به هدفمان نسبت میدهیم؛ چراکه برای دستیابی بدان تلاش کافی نداشتهایم؟!
و ….
تذکر پایانی
قطعا تا زمانی که هر یک از ما با خود صادق نباشیم و پذیرای واقعیتها درخصوص خودمان و عملکردمان نباشیم، نمیتوانید در مسیر موفقیت و پیشبرد اهداف و خواستههای واقعیمان موثر و پیروز عمل کنیم.
و تا زمانی که بخواهیم با توجیه کردنهای دروغین، خود را فریب دهیم، مطمئنا نتیجهای درخور به دست نخواهیم آورد و در صورت ظاهر شدن نتایج احتمالی، آنها نیز دروغین و توخالی هستند. پس: