بنر وب سایت مجموعه ایوسی
بنر وب سایت مجموعه ایوسی
جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هدایای ویژه طراحی سایت

سخاوت در گفتار و بخل در کردار – داستان موش آهن خوار

داستان موش های آهن خوار

اگر این مقاله را دوست دارید، لطفا آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

موش های آهن خوار

آورده‌اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت.
صد من آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت، اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.
بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت.
مرد گفت آهن تو را در انبارِ خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم، اما آنجا موشی زندگی می‌ کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.

داستان موش های آهن خوار
داستان موش های آهن خوار

بازرگان گفت راست می‌ گویی، موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او بر خوردن آن قادر است.
دوستش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.
پس گفت امروز به خانه من مهمان باش.
بازرگان گفت فردا باز آیم.
رفت و چون به سر کوی رسید، پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.
چون بجستند، از پسر اثری نشد.
پس ندا در شهر دادند.

بازرگان گفت من عقابی دیدم که کودکی می‌ برد.
مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است، چگونه می‌ گویی عقاب کودکی را ببرد؟
بازرگان خندید و گفت در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد، عقابی کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟
مرد دانست که قصه چیست.
گفت آری، موش نخورده است، پسر بازده و آهن بستان.

هیچ چیز بدتر از آن نیست که در سخن، کریم و بخشنده باشی و در هنگام عمل، سرافکنده و خجل.

📚 منبع: کلیله و دمنه، ترجمه ابوالمعانی نصرالله بن عبدالحمید منشی

پنداشته ها و واقعیت ها: درس هایی از داستان موش های آهن خوار

مقدمه

داستان موش های آهن خوار، یک داستان کوتاه و جالب است که در این داستان اصول و ارزش هایی مهمی نهفته است. این داستان به ما یادآوری می کند که همسویی گفتار و عمل، اهمیتی بسیار بزرگ دارد و هرگز نباید دروغ گفت. اخلاق و رفتار انسان ها، نشان دهنده شخصیت واقعی آنهاست و نباید در رفتار با دیگران دورویی و دغل داشت که نتیجه و بازخورد آن به خود باز می گردد.

تعالیم اصلی داستان

می توان از این داستان زیبا نکات زیر را دریافت:

تدبّر و کیاست

گاه برای اثبات یا نشان دادن اشتباه کسی به خودش (بویژه شخصی که می تواند منکر اشتباهش شود)، ضرورتی ندارد به صورت مستقیم اشتباه را گوشزد کرد؛ رفتار زیرکانه بازرگان در اثبات دروغ دوستش، روشی بود که نه تنها جای انکاری نمی گذاشت، بلکه ضرورت بر اعتراف را بر می تابید.

داشتن تفکر خلاقانه در ارتباط با دیگران هم می تواند انسان را از هر گونه تنش احتمالی دور کند و هم می تواند نتایج درخشان تر و سریع تری را برای انسان به همراه داشته باشد.

صبر و کنترل خشم

در این داستان، بازرگان قادر به بخشش و صبر در مقابل رفتار ناشایست دوست خود بود. او به جای اینکه بر دوستش عصبانی شود و اقدامی به دور از تفکر داشته باشد، با ذکاوت و تدبّر، دوستش را به اعتراف و بازپس دادن آهن‌ها ترغیب کرد. این نشان از سیاستگذاری در روابط انسانی و هوش اجتماعی است.

مادامی که برای روابط اجتماعی، هوش هیجانی و اجتماعی خود را تقویت کنیم، هم با صبری بجا می توانیم زمانی مناسب برای تفکر و چاره اندیشی را برای خود ذخیره کنیم و هم می توانیم از عواقب احتمالی رفتارهای هیجانی و فاقد تفکر به خوبی دوری و اجتناب کنیم.

عدالت و احقاق حق

در این داستان، بازرگان به طور کامل از دوستش عدالت خواهی کرد و به او فرصت داد تا اشتباه خود را تصحیح کند. این نشان از اهمیت اعمال عدالت و انصاف در روابط انسانی (حتی برای خود) دارد. اعتماد به اصول انصاف و عدالت، در پیوند انسان ها با یکدیگر، نقش بسزایی دارد و می تواند بر پایه یک روابط بهتر و سالم، ساخته شود.

در صورتی که ما به دنبال احقاق حق خودمان نباشیم، چه بسا علاوه بر اینکه نمی توانیم حقوق خود را در زندگی باز پس بستانیم، موجب این نیز خواهیم شد که افرادِ پایمال کننده حقوق دیگران غرّه و جسورتر شوند و بیشتر و بیشتر در اقدام برای ظلم و تعدی به حقوق دیگران پیش بروند.

تواضع و بخشش

بازرگان در این داستان نشان داد که تواضع و بخشش یکی از ویژگی‌های مهم شخصیت انسانی است. او به جای اینکه در باربر دوست دروغگو و نادانش، همانند او عمل کند؛ با بخشش و تواضع، او را به اعتراف و ترک کردن اشتباه تشویق کرد.

تواضع و بخشش، نشانگر بزرگی و قدرت انسان است. با این ویژگی‌ها، انسان می‌تواند بهترین نمونه‌های اخلاقی و انسانیت را ارائه دهد و روابط خود را با دیگران به بهترین شکل ممکن برقرار کند.

مواجه با اعمال خود

این داستان به خوبی نشان داد که دروغ گویی و دغل هیچ عاقبت خوشی ندارد و به سرانجام نمی رسد؛ در نهایت دوست بازرگان ناچار شد که اعتراف کند و آهن ها را خود مخفی کرده یا فروخته و قبول کرد که باید آنها بازگرداند. این نشان می دهد که هرگز نمی توان از عواقب اعمال خود فرار کرد و بهترین راه، مواجهه با اشتباهات و اعمال خود، پذیرش تصحیح آنهاست.

اقدام و عمل

در این داستان، بازرگان پس از اینکه تصمیم به تنبیه و تنبه دوست خودش گرفت، بدون فوت وقت اقدام کرد و پس از چاره اندیشی، راهی را در پیش گرفت تا اشتباه دوستش را به او بقبولاند. در این بین می توانست بازرگان از اقدام کردن و صدها احتمال ممکن و غیرممکنی که در پس اقدامش می تواند گریبان گیرش شود بترسد و لذا اقدام را رها کند.

تا زمانی که ما در روند انجام اقداماتمان ثابت قدم و محکم نباشیم نمی توانیم به دستاوردهای مطلوبی دست پیدا کنیم. این داستان به ما یادآوری می کند که اقدام و عمل، اهمیت بسیار زیادی در زندگی دارند و هرگز نباید از اقدام و تلاش برای رسیدن به اهدافمان دست کشید.

خلاصه

در این داستان، یک بازرگان با دوستی که آهن های او را فروخته بود، روبرو می شود. او با اینکه دروغ دوستش را متوجه شده بود، به او فرصتی برای اعتراف و اصلاح رفتار داد. این داستان نشان دهنده ارزش تدبّر، صبر، عدالت، بخشش و اقدام به منظور رسیدن به راهکارهای بهتر در مواجهه با اشخاص مختلف است.

از این داستان می توان آموخت که اعمال خوب و اخلاقی، همواره جایزه خود را پیدا می کنند و به بالندگی و رشد فردی و اجتماعی کمک می کنند. لذا، ما باید همواره به مقدار ممکن سعی کنیم از اصول و ارزش های بالاتر انسانی نگذریم و در تمامی روابط و ارتباطاتمان این اصول را رعایت کنیم.

و بخوانید:

اگر این مقاله را دوست دارید، لطفا آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

آخرین کتاب‌های ایوسی

4 پاسخ

  1. حکایت قضاوت عجولانه

    در زمان های قدیم، یک مرد و یک زن در کشور هند زندگی می کردند که فرزند دار نمی شدند. از این رو مرد به فکر افتاد.
    او صبح به بازار رفت و میمونی را خرید تا شادی را از این طریق بر خانه حکمفرما کند.
    زن و مرد مثل بچه خود به میمون علاقه پیدا کردند. و پس از گذشت مدتی طولانی یک فرزند به دنیا آوردند و شادی آن ها بیشتر شد.

    زن، روزی به روستا رفت تا میوه بخرد.
    قبل از بیرون رفتنش به مرد گفت که هیچ وقت بچه را با میمون تنها نگذارد؛ سپس به سمت روستا رفت.
    مرد مدتی از بچه و میمون مواظبت کرد تا این که حوصله اش سر رفت برای همین از خانه بیرون رفت تا قدم بزند.
    در راه، دوستانش را دید و با آن ها گرم صحبت شد برای همین وقتی که به خانه برگشته بود خیلی دیر شده بود.
    زن، پس از گذشت چند ساعت با یک سبد میوه وارد خانه شد وقتی که آمد میمون در حالیکه غرق در خون بود، نزدیک زن شد. و زن با دیدنش فریاد زد.

    زن با انداختن سبد میوه بر روی سر میمون به طرف اتاق بچه دوید و دید که بچه در تختش به راحتی خوابیده است بدون این که زخمی شده باشد.
    زن، حیرت زده شده بود که ناگهان بدن ماری بی جان را دید که شکمش پاره شده بود.
    زن، پس از متوجه شدن علت خونی بودن بدن میمون، خود را به طرف در ورودی خانه رساند و میمون را دید که روی زمین، بیجان افتاده بود.
    میمون بخاطر ضربه وارد شده به سرش مرده بود.
    زن بخاطر اقدام عجولانه اش ناراحت شد؛ سپس خم شد و با چشمانی اشک آلود به میمون مرده نگاه کرد.

  2. حکایت قورباغه و مار

    قورباغه‌ای در همسایگی ماری لانه داشت، هرگاه قورباغه بچه‌ای به دنیا می‌آورد، مار آمدی و بخوردی.

    قورباغه با خرچنگی دوست بود.
    به پیش خرچنگ رفت و گفت: ای برادر! تدبیری اندیش که مرا خصمی قوی و دشمنی بی رحم است. نه در برابرش مقاومت می‌توانم کرد و نه توان مهاجرت دارم، چرا که اینجا مکانی است خرم و زیبا، در نهایت آسایش.

    خرچنگ گفت: قوی پنجگان توانا را جز با مکر نتوان شکست داد. در این اطراف راسویی زندگی می‌کند، چند ماهی بگیر و بکش و از جلوی خانه‌ی راسو تا لانه‌ی مار بیافکن، راسو یکی یکی می‌خورد و چون به مار رسد او را هم می‌بلعد و تو را از رنج می‌رهاند.
    قورباغه با این حیله مار را هلاک کرد.

    چند روزی بگذشت، راسو دوباره هوس ماهی کرد، بار دیگر به دنبال ماهی در آن مسیر راهی شد، پس قورباغه و همه‌ی بچه هایش را خورد.

    [این افسانه گفته شد تا بدانیم که حیله و مکر بسیار بر خلق خدا موجب هلاکت است.]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *