زندگی نمیکنی، اگر …
- اگر عادت داری همیشه روی مبلها و فرشها را بپوشانی، زندگی نمیکنی!
- اگر پنجرهها را به بهانهی آنکه پردهها کثیف میشوند باز نمیکنی، زندگی نمیکنی!
- اگر روکش مُشمایی صندلیهای ماشینت را هنوز دور نیانداختهای، زندگی نمیکنی!
- اگر هنوز در ظرف ترک خورده یا کهنهی قبلی غذا میخوری و ظروف نو را بایگانی کردهای، زندگی نمیکنی!
و …
دیر میشود ای دوستِ عزیز من …؛ بیا دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخرهترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته است به باورهایمان …
عمر تمام این وسایل میتواند از من و تو و نسل آیندهمان بیشتر باشد! چه عیبی دارد؟ کثیف شدند تمیزشان میکنیم.
ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیدهایم. نباید این ترس باعث شود لذت بردن از آنها را فراموش کنیم! اگر راحتتر زندگی کنیم آرامتر و کمدغدغهتر هم خواهیم بود.
فقط فکر کن که چه صفایی داشته رقصِ نسیم و پردههای بلند رو به حیاط و آن همه گلدان در جایجای زندگی. و چه لذتش بیشتر بود شستن و تکاندن فرشهای لاکی پس از فصلی و سالی. حالا در آپارتمانهایمان اسیر شدهایم در میان این روکشها و حفاظها…
خوشبختی واقعی همین حوالی است، در سادگی، در سهلگیری زندگی!