با کاهش هنر برای تقویت برنامه های درسی اصلی خود،
مدارس ممکن است جهشی عظیم به عقب داشته باشند.
نوشته اریک اودلیفسون
یکی از مقالات در The Learning Revolution (IC#27)
که در ابتدا در زمستان ۱۹۹۱ در صفحه ۴۶ منتشر شد.
اگر تاکنون به این نتیجه نرسیده اید که هنرها بخش مهمی از هر تلاشی برای تقویت مجدد یادگیری هستند، اریک اودلیفسون (Eric Oddleifson) شما را متقاعد خواهد کرد.
اریک رئیس مرکز هنر در برنامه درسی پایه است، انجمنی که دستور کار آن روشن است. آنها نه تنها بر این باورند که آموزش هنر برنامه درسی سنتی را تقویت می کند. آنها معتقدند “هنرها باید اساس آموزش باشند” زیرا “عمیق ترین و ماندگارترین یادگیری مشارکتی و تمام مغز است. این دقیقاً همان چیزی است که هنر ارائه می دهد.” انتشارات آنها داده های چشمگیری را برای پشتیبان گیری از پرونده خود ارائه می دهد. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد نشریات و خدمات آنها با مرکز در ۵۸ Fearing Road, Hingham, MA 02043 تماس بگیرید.
در تلاشهای خود برای بهبود تحصیلات کودکان آمریکایی، مربیان و جوامعی که به آنها خدمت میکنند، تلاش میکنند تا مدارسی را توسعه دهند که به جوانان ما بیاموزند که کارگران سازندهتر و رقابتیتر در تجارت و صنعت باشند. اصلاحطلبان از درک خود از نمرات آزمونهای کودکان آمریکایی استنباط میکنند که مدارس ما باید بیشتر ریاضیات، علوم بیشتر و مهارتهای زبانی بیشتری آموزش دهند. راهحلهای تجویز شده برای مشکلات از «بازگشت به اصول اولیه» تا برنامه درسی دقیقتر، تا سیستمهای مدارس خصوصی جایگزین، تا «انتخاب» مدارس توسط والدین متغیر است. تقریباً در هر مورد، محدودیتهای بودجه به «دشمن» تبدیل میشوند، زیرا خواستههای بزرگتری بر مدارس گذاشته میشود و به نظر میرسد که مانند آلیس، «سریعتر میدوند تا در همان مکان بمانند».
اصلاح طلبان برای اختصاص دادن زمان برای مطالعات گسترده ریاضی، علوم و زبان، زمان هنرها – موسیقی، هنرهای تجسمی، تئاتر و نوشتن خلاق را کاهش داده یا حذف می کنند.
اما تحقیقات روانشناسان شناختی – و تجربه مدارسی که هنرها را به عنوان بخشی از برنامه درسی پایه آموزش می دهند – قویاً نشان می دهد که این نسخه نتایجی را که اصلاح طلبان به دنبال آن هستند به همراه نخواهد داشت. در واقع، تحقیقات روی سوابق دانشآموزان در چندین مدرسه نشان میدهد که برنامه درسی که ۲۵ درصد یا بیشتر از روز مدرسه را به هنر اختصاص میدهد، جوانانی با تواناییهای تحصیلی برتر تولید میکند . شواهد قانع کننده ای وجود دارد که نشان می دهد مدارس باید زمان اختصاص داده شده به آموزش هنر را افزایش دهند. موضوعات ظاهراً «غیرضروری» موسیقی، تئاتر و هنر انواع تفکر، اشتیاق، عزت نفس و نظم و انضباط را که لازمه یادگیری هستند، ترویج می کنند.
بسیاری از مردم هنر را با “تفکر” مرتبط نمی دانند. ما از “محصول” هنری – آهنگ، تصویر، نمایشنامه – آگاه هستیم، اما کمتر از فرآیند ایجاد آن محصول آگاه هستیم. با این حال، هنرها نه آنقدر ناشی از الهام و استعداد ذاتی هستند، بلکه توانایی های فرد برای تفکر و تخیل خلاق، حل مسئله، قضاوت انتقادی و انبوهی از فرآیندهای ذهنی دیگر هستند. هنرها اشکال شناختی را به همان اندازه قوی نشان می دهند که اشکال شفاهی و منطقی/ریاضی شناختی که کانون سنتی آموزش عمومی بوده اند.
با این حال، برخی از مربیان و روانشناسان آموزشی در مورد مزایای عملی مطالعه هنر تردید دارند. آنها هیچ رابطه ای بین یادگیری در هنر و یادگیری در موضوعات دیگر نمی بینند. استدلال به این صورت است: “اگر می خواهید آموزش علوم را بهبود ببخشید، علم را بهبود بخشید، نه هنرهای تجسمی. ریاضیات از طریق آموزش ریاضی بهبود می یابد نه از طریق موسیقی.” از آنجایی که تعامل بین هنر و بقیه برنامه درسی آشکار نیست، هنرها اغلب به حواشی روز مدرسه محدود می شوند. وقتی بودجهها محدود است، هنرها اولین موضوعاتی هستند که محدود میشوند – اگرچه این نگرش ممکن است در حال تغییر باشد.
هنر عمودی و افقی
دلایل بسیار خوبی برای آموزش هنرها به صورت عمودی و افقی در برنامه درسی اصلی سنتی وجود دارد [نوار کناری را ببینید]. بررسی آنچه مطالعه یک فرم هنری در هنگام تدریس به صورت عمودی – یعنی به عنوان یک موضوع مستقل – نیاز دارد به مزایای بسیار عملی اشاره می کند که ممکن است حاصل شود. هنر:
- انرژی ذهنی را با بیداری و آموزش تخیل فعال کنیم، محل خود فرآیندهای فکری ما.
- الگویی از “یادگیری از طریق انجام” و درگیر کردن دانش آموزان با دنیای واقعی هستند (الگوی کارآموزی یادگیری، با معلم به عنوان مربی).
- توسعه آرزو برای رسیدن به، بهتر شدن، برتری یافتن؛
- نیاز به کار سخت برای تکمیل تکنیک های مورد نیاز فرم هنری خاص.
- نیاز به نظم و انضباط و نیاز مداوم به تمرین برای تقویت تکنیک.
- نیاز به تعهد طولانی مدت؛ و
- نیاز به همکاری و پاسخگویی جمعی در اجرای گروهی – موسیقی، تئاتر و … دارد.
دیگران مشاهده کردهاند که هنرها مهارتهای تفکر مرتبه بالاتر (انتقادی و خلاقانه) را توسعه میدهند، از جمله (۱) توانایی مقابله با پیچیدگی و ابهام . (۲) ظرفیت قضاوت صحیح ؛ (۳) توجه به هدف (کاوش در اهداف جایگزین) به اندازه نتایج. و (۴) توانایی در نظر گرفتن دیدگاه های متفاوت و به تعویق انداختن قضاوت .
جالب اینجاست که اینها دقیقاً همان مهارت هایی است که جامعه تجاری اکنون مشتاقانه در کارکنان جدید خود به دنبال آن است. عدم یافتن آنها، خواستار تجدید ساختار بنیادی در سیستم آموزشی آمریکا است.
هنگامی که هنرها به صورت افقی نیز تدریس می شوند – یعنی همراه با رویکردهای آکادمیک سنتی برای بیان و درک یک موضوع یا موضوع خاص – یادگیری یکپارچه تر می شود. دانشآموزان سبک یادگیری را به کار میگیرند که برای آنها مناسبتر است، و هنر به پشتیبان برنامه درسی تبدیل میشود. چنین “یادگیری یکپارچه” نحوه اداره کلاس و همچنین محتوا را تغییر می دهد. از ساختار مبتنی بر مسئله استفاده می کند و از این نظر شبیه به یک “استودیو” است. کار هنری برجسته می تواند اتفاق بیفتد و محتوای زیبایی شناختی مهمی به مضامین گسترده مورد مطالعه بدهد. معلمان در مورد نقش های جدید خود به عنوان تسهیل کننده هیجان زده می شوند و فرهنگ استانداردهای بالا و پیشرفت تحصیلی بالا در مدرسه نتیجه آن است. مدرسه به مکانی هیجان انگیز تبدیل می شود.
در واقع مهمترین فایده هنرها ممکن است آموزش تخیل باشد. تخیل در واقع ابزار قدرتمندی است. اگر بتوانیم چیزی را تصور کنیم، می توانیم آن را محقق کنیم. تخیل منبع ارزشمندی برای جستوجوی – و یافتن – راهحلهای مشکلات، و همچنین در تعریف و عمل بر روی فرصتها است.
هنرها نشان دهنده راه های سریع، شناخته شده و کم هزینه برای دستیابی سریع به اهداف آموزشی است که اکنون توسط رهبران کسب و کار و مربیان به طور یکسان به دنبال آن هستند. ما در مرکز هنرها در برنامه درسی پایه خواستار تجدید ساختار آموزش آمریکایی از طریق هنر هستیم و هدف ما کمک به تحقق این امر است. ما با سخنان گراهام داون موافقیم:
مربیان هنر باید در دستور کار مدرسه کاملاً جدید تهاجمی شوند. آنها باید نیروها را با انگیزه اصلاحی فعلی که می خواهد کل ساختار یادگیری، کل فضای یادگیری، کل رابطه بین معلم و دانش آموز را تغییر دهد، بپیوندند. آنها باید هنر را به عنوان پیشرو برای بازسازی معنادار مدارس ترویج کنند.
بیان پیام قانعکنندهای که هنر برای آموزش به ارمغان میآورد، دشوار است، و تغییر مدرسه ممکن است دشوار باشد. اما بازرگانان و افراد حرفهای درگیر با مرکز هنر در برنامه درسی پایه، آماده ارائه کمک به مربیان هنر هستند – برای آوردن هنر به خط مقدم تغییرات آموزشی.
شواهد پشتیبان
مدارس فهرست شده در اینجا انتخابی نیستند و دانش آموزان آنها “متوسط” در نظر گرفته می شوند. اما تفاوت آنها با مدارس دیگر در گنجاندن هنر در برنامه های درسی پایه خود است.
Elm Elementary، Milwaukee، WI * در ۱۰% پایین در عملکرد تحصیلی در سال ۱۹۷۹، Elm در هشت سال از ده سال گذشته از زمان معرفی آموزش هنر، شماره ۱ از ۱۰۳ مدرسه در ناحیه خود بوده است.
اشلی ریور (K-6)، چارلستون، NC * در سال ۱۹۸۴ شروع شد، اشلی ریور اکنون در رتبه ۲ در شهرستان قرار دارد (تنها دومین دبیرستان برای افراد با استعداد تحصیلی)، و دارای لیست انتظار ۱۲۰۰ دانش آموز است.
سنت آگوستین (K-8)، برانکس، نیویورک * این مدرسه اقلیت ۹۹٪ در سال ۱۹۸۴ در شرف شکست بود، اما از زمان معرفی هنر به برنامه درسی، ۹۸٪ از دانش آموزان نمرات خواندن و ریاضی را در سطح کلاس داشتند (فقط سه مدارس دولتی در کلان شهر نیویورک می توانند این ادعا را داشته باشند).
دیویدسون (۵-۱۲)، آگوستا، GA * کاملا یکپارچه (۵۰٪ سفید، ۵۰٪ سیاه و سفید) و در رتبه # ۱ در شهرستان، دیویدسون دارای یک لیست انتظار از صدها نفر است.
FACE (K-11)، مونترال، کانادا * دانش آموزان FACE در اکثر دروس دانشگاهی نمرات بالاتری نسبت به پنج دبیرستان محلی دیگر به دست می آورند. نمرات آزمون به طور متوسط ۲۰٪ بالاتر از نمرات سایر دانش آموزان کانادایی است، حتی اگر مدرسه انتخابی نباشد.
Eliot Elementary، Needham، MA * از زمان ادغام هنر در برنامه درسی در سال ۱۹۸۳، نمرات آزمون برای دانش آموزان کلاس سوم “متوسط” در این مدرسه مختلط نژادی به صدک ۹۷ تا ۹۹ افزایش یافته است.
ANZA، لس آنجلس، کالیفرنیا * نمرات خواندن یک سال پس از معرفی یک برنامه هنرهای تجسمی دو برابر شد.