تصور کنید: شما خلبان یک جت جنگنده نیروی دریایی هستید. هنگامی که شما در حال آرایش نظامی پروازتان هستید، تحت حمله موشک های زمینی قرار می گیرید. نزدیکترین هواپیما به شما مورد اصابق قرار میگیرد و ناگهان مسیرش به سمت شما منحرف میشود، در حالی که یکی دیگر از موشکها زوزهکشان به سمت شما در حال حرکت است. و از گوشه چشمتان، شما هواپیماهای دشمن را می بینید. ناگهان، زنگ هشدار داخل کابین خلبانی به صدا در میآید، اتفاقی بد رخ داده و آن اینکه موتور شما صدمه دیده است.
اگر شما خوش شانس باشید، خیلی سریع (یک ثانیه و یا حتی در کسری از ثانیه) واکنشی صحیح نشان می دهید. اما شما احتمالا خوش شانس نیستید، حداقل نه امروز که خلبان ماهری نیستید، بنابراین احتمالا قرار نیست شما جان سالم به در ببرید.
اقدام حساب شده و صحیح؛ آیا غریزی است؟
چه کار میکنید؟ حال همین سوال را از خلبان جنگنده بپرسید، و احتمالا او برای شما از راهکاری تئوری حرف به میان نمیآورد؛ بلکه آنچه را که مدعی میشود انجام خواهد داد، همان چیزی است که در شرایط مشابه انجام داده است؛ او رفتاری را برایتان تداعی خواهد کرد که در شرایطی مانند همین داستان – و نه لزوما با جزئیات، اما در همین سطح از هرج و مرج و فشار و استرس – حقیقتا برایش رخ داده است و سبب شده که او جان سالم به در ببرد.
اما اگر از او بپرسید که چگونه می دانست چه باید بکنند، احتمالا می گویند، به سادگی، با “غریزه“.
البته، این غریزه نیست. اگر غریزه بود، شما یا من هم همین کار را انجام می دادیم، در صورتی که قطعا نخواهیم توانست. آنچه که ما انجام می دهیم، پذیرش مرگ است؛ حتی احتمالا بیش از یک بار، و احتمالا به شیوههای وحشتناک و کاملا آشفته است. و ما میمیریم در حالی که پیش از آن درگیر فریادها و شیونهای و گریههای مزحک خودمان هستیم. قطعا این خیلی قهرمانانه نخواهد بود.
پس؛ نه، این غریزه نیست؛ اما این هیچ چیز دیگری هم نمیتواند باشد. خلبانان قطعا وضعیت را با دقت بررسی نمی کنند و بر اساس یک تحلیل حساب شده و آنالیز موقعیت و … واکنش نشان نمی دهند. در واقع، هر فرایند تفکر آگاهانه در همه چیز خیلی آهسته است ولی اقدام آنها بسیار سریع و به موقع است. خلبانان جنگنده مدتها پیش از آنکه وارد کابین خلبانی بشوند و خود را درگیر ماموریتهای سخت و خطرناک ببیند، آمادهاند که در چنین مواقعی بدون تعلل اقدام کنند. اما این آمادگی حقیقتا چیست؟
مرتبط: چالش ۱۰۰ ساعته – فقط اندکی تلاش کنید
سریع فکر کنید!
پس چی هست؟ چگونه خلبانان جنگنده به سرعت واکنش نشان می دهند و اغلب به درستی و به سادگی؛ آنهم در زمانی که هیچ وقت فکرش را نمیکنند؟ خوب، این رفلکس (واکنش و عکسالعمل غیرارادی) است، اما رفلکس متعلق به هزاران ساعت آموزش است.
این عملکرد دقیقا مشابه رفتار یک هنرمند (Virtuoso – شخصی دارای ذوق هنری) در سطح یک ویولون نوازی انفرادی کلاسیک یا یک جراح مغز و اعصاب در حال انجام جراحی میکروسکوپی است. تمام این شرایط نیاز به واکنش فوری به صدها متغیر دارد و این واکنش ها نه تنها فوری، بلکه درست است.
البته، دلیل اینکه این افراد و یا افرادی در موارد دیگر که می توانند به سرعت و به طور موثر عمل کنند، این است که آنها آموزش دیدهاند. طبق گزارش کتاب کتاب مالکوم گلادول (Malcolm Gladwell، ده هزار ساعت آموزش). گلادول ادعاهای در این نوشتارش را بر اساس کار اندرس اریکسون (Anders Ericsson)، که ویولونیستهای کلاسیک را مطالعه کرد و دریافت که در هر مورد، رژیمی ۲ تا ۳ ساعته در روز به مدت ۱۰ سال طول میکشد تا تواناییهای آنها رشد کند؛ آورده است. البته تحقیقات بعدی توسط اریکسون و دیگران نتایج مشابهی را در زمینه های دیگر تایید کرد.
این در واقع آنقدرها هم شگفتانگیز نیست یا برخلاف میزان توجه عمومی که وقتی گلادول کتابش را منتشر کرد، جالب نیست. همه ما قبلاً می دانیم که برای خوب شدن در چیزی واقعاً تمرین زیادی لازم است.
آنچه در مورد تحقیقات اریکسون اهمیت دارد این نیست که برای خوب شدن در چیزی باید زمان زیادی گذارد، بلکه این است که در زمینههای سختی مانند موسیقی کلاسیک، پزشکی، برنامهنویسی کامپیوتر و خلبانی جت، هیچ میانبری وجود ندارد. نتیجه اریکسون حتی یک مورد از یک «استعداد طبیعی» را نشان نداد که به سطح موسیقی یا سایر تخصصهای نشان داده شده توسط اعضای معمولی رشتههایی که او مطالعه میکرد، تنها با نیمی از زمان صرف شده برای تمرین دست یافته باشند.
این نکته زمانی که با نکته ای که در یکی دیگر از کتاب های گلادول به نام «بلینک» بیان شده ترکیب شود، اهمیت بیشتری پیدا می کند. در بلینک (Blink)، گلادول فضیلت نگاه اجمالی، اصل مطلب، قضاوت فوری، ظن و احساس وقوع امری در اینده را برخلاف نتیجه گیری متفکرانه و مستدل می خواند.
او میگوید باور بیش از حد به فرآیندی که از طریق آن به نتیجهگیری منجر شود بسیار آسان است. به عنوان مثال، او مجسمه یونانی را توصیف می کند که اصالت آن توسط مجموعه ای از اسناد قانونی و علمی تأیید شده بود؛ اما متخصصان پس از آن در ارزیابی خود، چیزی را که دیگران به راحتی نتوانستند تشخیص دهند را علیه این اصالت عنوان کردند تا اینکه در نهایت مجسمه به عنوان یک شیء جعلی فاش شد.
محققانی که مجسمه را جعلی تشخیص دادند، به ندرت می توانستند اعتراض و نظرات تخصصی خود را در قالب کلمات بیان کنند؛ مجسمه فقط درست نبود. اما این بدین معنا نیست که شما یا من هر چیزی را به طور کاملتر از آنها متوجه میشدیم.
بله، ما توانایی های مشابهی برای تصمیم گیری سریع و آنی داریم. اما چیزی که ما نداریم ۱۰۰۰۰ ساعت تخصص برای تصمیم گیری سریع و البته خوب است، حداقل نه در آن حوزه ها.
مرتبط: ۱۰ داستان موفقیت آمیز الهام بخش که شما را در تلاش برای رویاهایتان نگه می دارد
خوش شانسی
نکته گلادول متأسفانه توسط بسیاری از کسانی که تز اصلی گلادول را چیزی شبیه به “تنها کاری که برای متخصص شدن در هر کاری نیاز دارید این است که ۱۰.۰۰۰ ساعت را به آن اختصاص دهید” میدانند، اشتباه گرفته شده است. اغلب اوقات، من نظرات نظر دهندگانی را خوانده یا شنیده ام که این ایده را به عنوان یک واقعیت مستقل در نظر گرفته اند، بدون اینکه زمینه لازم برای درک آن وجود داشته باشد.
اهمیت استدلال گلادول در این است که اول از همه: برای اینکه یک متخصص واقعی باشید – یعنی به منظور درونی کردن عمل موثر در زمینه خود، حتی در شرایط شدید آماده باشید – باید قوانین و انضباط را درونی کنید که چنین اقداماتی را بیان می کند. و این نیاز به تمرین دارد، تعداد زیادی از آن جراحان مغز و اعصاب پس از آموزش استاندارد پزشکی خود، ۸ سال کارآموزی می کنند؛ خلبانان جنگنده هزاران ساعت پرواز و هزاران ساعت دیگر آموزش زمینی را صرف میکنند. تنها زمانی که ذهن با آن نوع تجربه “ذخیره” شده باشد، میتوانیم انواع تصمیمات چند ثانیهای که او در Blink توضیح میدهد را بگیریم.
ثانیا – و به طور کامل در اکثر بحث ها مفهوم اصلی ۱۰.۰۰۰ ساعت از دست رفته؛ در بسیاری از موارد، فرد نه تنها به تمرین، بلکه به شانس نیاز دارد؛ برای بیل گیتس یا استیو جابز بودن، نه تنها باید سال ها تجربه برنامه نویسی داشته باشید، بلکه در زمانی که فرصتهایی برای پیشرفتهای بزرگ در زمینه کامپیوتر وجود دارد، به آنها نیز نیاز دارید. اگر جابز یا استیو وزنیاک یک دهه بعد به دنیا می آمدند، کامپیوتر شخصی تقریباً به طور قطع توسط شخص دیگری اختراع و محبوب می شد، و هر دو به احتمال زیاد برنامه نویسان HP بودند، البته برنامه نویسانی بسیار خوب.
این امر حتی برای رشتههایی که کمتر از علوم کامپیوتر در حال حرکت هستند نیز صدق میکند. به عنوان مثال، گلدول در مورد بازیکنان جوان هاکی کانادایی صحبت می کند که تقریباً همه آنها این فرصت را دارند که ۱۰.۰۰۰ ساعت قبل از تولد ۱۸ سالگی خود را بگذارند. با این حال، به دلیل ساختار تیمهای هاکی جوانان، احتمال انجام این کار به یک شانس محض بستگی دارد.
متولد چه ماهی هستید؟ تیمها هر سال محدود به بچههایی است که در همان سال متولد میشوند، به این معنی که بچههایی که در ابتدای سال به دنیا میآیند تقریباً یک سال رشد نسبت به بچههای متولد دسامبر (مثل اسفند خودمان) دارند، که به نوبه خود به این معنی است که آنها بزرگتر هستند و با شروع بلوغ، هماهنگ تر از هم تیمی های جوان تر خود هستند. این یک مزیت کوچک است، اما در طول دهها سالی که بچهها هاکی بازی میکنند، اضافه میشود، تا زمانی که به اواخر سالهای نوجوانی برسند، تقریباً تمام بازیکنان باقی مانده در شش ماه اول سال متولد شدند، و هیچ کدام در سه ماه آخر نیستند.
این شانس خالص است؛ اگر قطع یک ماه زودتر بود، بچه های دسامبر بر لیگ مسلط می شدند – این استدلال گلادول است – که بیشتر چیزی که متخصصان را از افراد غیرمتخصص جدا می کند، تمایل به انجام کار نیست بلکه فرصت است. سنکا فیلسوف رومی (The Roman philosopher) این نکته را به خوبی خلاصه کرده و گفته است:
شانس چیزی است که وقتی آماده سازی با فرصت روبرو می شود اتفاق می افتد
مرتبط: جملات انگیزشی برای تلاش + تعریف، فواید و شیوه های تلاش
تلاش مستمر + شانس = موفقیت
هر دو برای ایجاد موفقیت لازم است. آماده سازی – ۱۰،۰۰۰ ساعت طول می کشد تا تخصص را توسعه دهد (و اشتیاق و اراده آن برای تحمل آن ۱۰،۰۰۰ ساعتی که طول می کشد) – و فرصت – به دنیا آمدن در زمان یا مکان مناسب، داشتن ثروتی که برای عمل به یک ایده عالی نیاز دارید، شناخت افراد مناسب (که اساساً نکته گلادول در کتاب دیگری به نام نقطه اوج – The Tipping Point – است)، و غیره بر.
این یک فکر هشیارکننده است، اما همچنین به نوعی دلگرم کننده است. پیش از همه، آماده سازی حداقل تا حدودی در کنترل ما است؛ اگر اشتیاق داشته باشید، می توانید تخصص مورد نیاز خود را برای تقریباً همه چیز توسعه دهید (و برخلاف قانون ۱۰.۰۰۰ ساعت، همه زمینه ها به آن سطح از مهارت نیاز ندارند). و اگر همیشه روی فرصت کنترل نداشته باشیم، حداقل میتوانیم مطمئن شویم که مراقب آن هستیم و در توسعه تخصصهای مختلف خود، یاد بگیریم که آن را در زمان ظهور شناسایی کنیم. و این شانس را از ستارهها بیرون میآورد و حداقل تا حدی به درک ما میرسد.