بنر وب سایت مجموعه ایوسی
بنر وب سایت مجموعه ایوسی
جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هدایای ویژه طراحی سایت

جنبش نرم‌افزاری: روندی فراتر از تکنولوژی

محاسبات مالیاتی

اگر این مقاله را دوست دارید، لطفا آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

جنبش نرم‌افزاری، «جنبش تولید علم»

موضوع مورد بحث در خصوص، «چیستی، ضرورت و مبانی جنبش نرم‌افزاری» است. ابتدا در خصوص چیستی و چرایی این جنبش، مطالب بیشتری در اختیار شما قرار می‌گیرد ودر صورت امکان، به مبانی نیز اشارتی خواهد شد. لذا در آغاز به صورت خلاصه، به «چرایی» این جنبش، در قالب یک تحلیل تاریخی، پرداخته می‌شود و سپس تعریف دقیق تری از آن، ارائه می‌گردد.

«جنبش نرم‌افزاری» به معنای جنبش تولید علم است. اما چرا به جای «جنبش تولید علم»، به آن جنبش «نرم‌افزاری»، اطلاق می‌شود؟ آیا این مقوله، تنها به تولید «علم»، محدود است؟ اینها، سؤالاتی است که پس از تحلیل تاریخی به آن پاسخ دقیق تری داده می‌شود.

اگر از «جنبش نرم‌افزاری» به «جنبش تولید علم»، تعبیر می‌شود به معنی آن است که تحصیل کردگان، محققان و نخبگان جامعه، نباید صرفاً وارد کننده و مصرف کننده علوم دیگران باشند. لذا باید تدبیری در این خصوص، اندیشیده شود. اصلاً مصرف کننده بودن در علوم دانشگاهی، به معنای ترجمه کتب دیگران و ارائه آن به عنوان مسائل علمی وجدید است. این مسئله درباره حوزویان نیز صدق می‌کند.

چه اینکه در حوزه های علمیه، اگر صرفاً به دریافت مفاهیم اسلاف گذشته و انتقال آن به نسل‌های بعد اکتفا شود، به معنای مصرف کننده بودن و استفاده از ذخیره های قبلی است؛ گرچه این کار نیز باید صورت گیرد و به آن اهتمام ورزیده شود. بخصوص در گذشته، در حوزه علمیّه شیعه تلاشهای خالصانه، عالمانه و مستمرّی برای فهم، احیاء و ترویج فرهنگ ناب اسلام، صورت گرفته است که قطعاً دقت نظرهای آنان، ستودنی و قابل استفاده است.

البته این سخن بدین معنا نیست که گذشتگان، حرف اول و آخر را زده اند ما رسالتی جز انتقال آن معارف به نسلهای بعد نداریم. چون این سخن به معنای خاموشی «نهضت تولید علم» در حوزه است. اگر از این جنبش در حوزه های علمیه نیز یاد می‌شود بدین معناست که علاوه بر حفظ دستاوردهای علمی گذشته، می‌توان دستاوردهای علمی جدیدی را متناسب با نیازهای عصر خویش، دنبال نمود.

جنبش نرم‌افزاری یعنی چی؟

جنبش نرم‌افزاری یک جنبش اجتماعی است که تلاش می‌کند تا با بهره‌گیری از نرم‌افزار و فناوری اطلاعات، تغییراتی در جوامع و ساختارهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به وجود آورد. هدف اصلی این جنبش، ایجاد تحولاتی برای بهبود شرایط زندگی افراد و جامعه است.

جنبش نرم‌افزاری برخی از مبانی و اصولی را دنبال می‌کند که در حاکمیت نرم‌افزار و عدم وابستگی به شرکت‌ها و نهادهای قدرتمند تأکید دارد. این جنبش به خروج از سیستم‌های متمرکز و ایجاد سیستم‌های باز و همکاری میان افراد و جوامع توجه می‌کند.

جنبش نرم‌افزاری بر این باور است که نرم‌افزارها و فناوری اطلاعات نباید در اختیار تعداد محدودی از افراد باشد و باید به‌طور آزادانه در دسترس همگان قرار گیرند. علاوه بر این، جنبش نرم‌افزاری بر اصل شفافیت و همکاری بر مبنای مشارکت جامعه در فرایند توسعه و استفاده از نرم‌افزار تأکید دارد.

اعضای جنبش نرم‌افزاری معمولاً توسعه دهندگان نرم‌افزار، متخصصان فناوری اطلاعات، فعالان حقوق بشر، خبرنگاران مستقل و افراد علاقمند به آزادی نرم‌افزار هستند. آنها بر این باورند که نرم‌افزارها باید آزادی و کنترل قابل اعتماد را به کاربران خود ارائه کنند و نباید مورد نظارت و کنترل شرکت‌ها یا دولت‌ها قرار گیرند.

جنبش نرم‌افزاری در سال‌های اخیر به شدت رشد کرده و تأثیر قابل توجهی در جوامع داشته است. با عقب نشینی از مفهوم مالکیت متمرکز نرم‌افزار و بهره‌گیری از فناوری‌های رمزنگاری و اطلاعات توزیع شده، جنبش نرم‌افزاری سعی در ایجاد تغییر در جوامع با استفاده از نرم‌افزار و فناوری دارد. هدف اصلی آن بهبود شرایط زندگی افراد و جامعه است. این جنبش بر خروج از سیستم‌های متمرکز و تأکید بر شفافیت، همکاری و آزادی دسترسی به نرم‌افزار تمرکز دارد. اعضای این جنبش شامل توسعه‌دهندگان نرم‌افزار، متخصصان فناوری اطلاعات، فعالان حقوق بشر و علاقمندان به آزادی نرم‌افزار هستند. جنبش نرم‌افزاری در سال‌های اخیر رشد قابل توجهی داشته و تأثیر مهمی در جوامع داشته است.

تبیین ضرورت (چرائی) جنبش، از طریق تحلیل تاریخی

گذشته از این تعریف اجمالی در خصوص “جنبش نرم‌افزاری” برای آنکه پاسخ روشن تری به «چرایی» این بحث، داده شود یا به عبارت دیگر نیازمندی و ضرورت این موضوع در این مقطع تاریخی و رابطه آن با انقلاب اسلامی تبیین گردد، ضروری است به یک تحلیل تاریخی از سده های گذشته پرداخته شود. این تحلیل در چند مقطع که مربوط به موضوع بحث ماست، بیان خواهد شد.

البته این مقاطع تاریخی، کاملاً خط کشی شده نیست، زیرا تحولات علمی، قابل مرزبندی به روز و ساعت نمی باشد. اصولاً تحولات علمی در ظرف تاریخی، بصورت طیف و جریانی است که از یک نقطه آغاز شده و سپس قوت می‌گیرد. به بیان دیگر این امر، در یک فرآیند اتفاق می‌افتد. اما اجمالاً برای راحتتر شدن گفتگو پیرامون این بحث برای آن مرز تاریخی، قرار می‌دهیم وآنرا در چند مقطع بیان می‌کنیم:

  1. از رنسانس تا قبل از انقلاب مبارک اسلامی
  2. از پیروزی انقلاب تا پایان جنگ در سال ۱۳۶۸
  3. از سال ۶۸ تا ۱۳۷۴
  4. از سال ۱۳۷۴ تا سال ۱۳۸۱
  5. از سال ۸۱ به بعد

مقطع اول (از رنسانس تا قبل از انقلاب اسلامی و عدم انفکاک علوم دینی از تجربی)

دلیل توجه به مقطع قبل از انقلاب، بدان علت است که برای تحلیل تحولات علمی درون کشور، آشنایی با محیطی که صدها سال بر جامعه ما تأثیر گذار بوده است امری ضروری است. در حقیقت به دلیل آنکه شرایط داخلی جامعه (بویژه قبل از انقلاب) به میزان زیادی از شرایط جهانی تأثیر پذیرفته است لذا برای درک شرایط باید جامعه جهانی را بیشتر شناخت. در سده های قبل از رنسانس، کلیسا بر جامعه، حکومت می‌کرد.

در ابتدا تفکیکی بین علوم جدید و قدیم یا علوم دینی وتجربی، وجود نداشت. کلیه علوم، در دل کلیسا تعریف و همه علوم باید به علم اعلی و مبدأ الهی، متصل می‌شد. به همین دلیل موافقت یا عدم مخالفت علوم آن عصر باید بر اساس اعتقادات مسیحی به اثبات می‌رسیدتا مورد قبول واقع شود. و این امر ناشی از سیطره سیاسی کلیسای کاتولیک و نگرش علم شناسی بر جامعه آن زمان بود که اصولاً علم باید با علم اعلی یا متافیزیک، ارتباط داشته باشد.

این روند تا مقطعی ادامه یافت که از قرن ۱۷ شروع می‌شود و در قرن ۱۹ به اوج خود می‌رسد. از این دوران، به «رنسانس» یا عصر روشنگری یاد می‌شود. در این زمان به تدریج جامعه علمی، خود را از سیطره کلیسا و جامعه مذهبی خارج کرد. البته این حرکت در ابتدا به هیچ وجه درصدد دین گریزی نبود.

بانیان اولیه عصر روشنگری، افراد موحدی چون نیوتون و .. بودند و شاید بعد مذهبی و معنوی آنان بر بعد علمی ایشان غلبه داشت. اما این جنبه مورد توجه ما نیست. آنچه مهم است اتفاقاتی است که در این زمان رخ داده و مبدأ حرکاتی شده است. از اتفاقاتی که در این مقطع رخ داد فروپاشی اقتدار سیاسی کلیسا وتغییر نگرش علم شناسی در آن زمان بود. علت فروپاشی این اقتدار، مبتنی بر شکل گیری فلسفه های جدید بود.

تکیه بر «عقل خود بنیاد جمعی» شاخصه مهم رنسانس علمی

به عبارت دیگر عقل گرایی و اندیشه مبتنی بر آن، جای «دین محوری» را و خود اتکائی بشر، جای وابستگی بشر به دین را و اینکه تعالیم الهی باید وضع معشیت را تعیین کند گرفت. «اومانیسم». مبدأ خود اتکایی بشر شد و او احساس کرد اولاً با کمک عقل خویش قادر است به بسیاری از مسائل پاسخ گوید. او به این نتیجه رسیده بود که قبلاً به ظرفیت بهره گیری از عقل به اندازه کافی توجه نشده است و از دیگر سو بشر بایست در این عقل ورزی، مستقل باشد.

زیرا انسان یک موجود خود اتکاست. این امر، تا دوران مدرن، کاملاً به اوج خود رسید و تفکر تکیه بر«عقل خود بنیاد جمعی»، غلبه پیدا کرد و توانست پشتوانه فکری علم جدید را به وجود آورد.

تکیه بر عقل خود بنیاد جمعی، بدین معناست که:

اولاً عقل، «خود بنیاد»، مستقل و خود جوش است و می‌تواند بدون وابستگی به منبعی دیگر، مسائل خود را حل نماید.

ثانیاً «جمعی» است لذا باید افکار بشری را با هم جمع کرد تا بتوان طرحی نو درانداخت. صورت شکل گیری و تئوریزه شده این نگرش باعث شد رفته رفته مشروعیت کلیسا در سلطه بر جامعه علمی، مورد تردید جدّی قرار گیرد و به تدریج منزوی شود. این حرکت حتی باعث ایجاد یک نوگرایی در جامعه مذهبی مسیحیت گردید. بدین ترتیب گرایشهای پروتستان، به عنوان رقیب تفکرات سنتی کاتولیک، پا به میدان گذاشت؛ گرایشاتی که سعی می‌کرد همنوائی بیشتری با این نوع تحولات، داشته باشد.

البته این بخش را می‌توان با وضعیت فعلی جامعه خویش نیز تطبیق داد وگفتمانهایی که بین نخبگان زمان ما وجود دارد و برخی مبتنی بر همان تجربه حاکمیت مسیحیت است مشاهده نمود؛ یعنی همان اعتراضات و انتقاداتی که به جامعه مسیحیت وارد می‌شد در زمان ما به حوزه‌های علمیه و روحانیت شیعه، وارد می‌شود. گرچه این نوع رفتارها در زمان کنونی، امری قابل تأمل است. چون بسیاری از انحرافات در تحلیل‌ها همواره ناشی از بی توجهی به تفاوتهای جامعه مسیحی و جامعه شیعی است.

جایگزینی اندیشه سکولار بجای اندیشه دینی

در هر حال در این مقطع، اقتدار سیاسی فرو ریخت و علم شناسی جدیدی (که معیار علمیّت نظریه های علمی را در اتصال به مبدأ اعلی نمی دانست) پا به عرصه ظهور گذاشت. در واقع اندیشه سکولار، جایگزین اندیشه دینی شد. «سکولاریزم» بمعنی کنار گذاشتن دین یا به عبارت دیگر، عدم لزوم دخالت دین و نه ضدیّت با آن در عرصه عینی است.

این اندیشه در جامعه علمی، کاملاً ریشه دواند و مدعی بود، ضرورتی ندارد تحولات علمی، ربطی به دین داشته باشد بلکه همین اندازه که به عقل و تجربه بشر مربوط است کافی است. چون بشر متکی بر عقل و تجربه، می‌تواند نیازهای خود را شناسائی و مرتفع سازد.

این علم شناسایی، مبدأ ظهور علوم جدید گردید. ظرفیت فکری بشر، مانند فنری که متراکم شده باشد آزاد شد و به همین دلیل است که در قرن نوزدهم، می‌توان هر ۲۰ سال یکبار شاهد یک تغییر مقیاس در تکنولوژی بود. در حال حاضر، عصر تکنولوژی ۲۰ ساله است.

مثلاً عمر صنعت نساجی، تنها ۲۰ سال است و بعد از آن، صنعت نساجی پیشین نمی تواند از قدرت رقابت در عرصه جهانی برخوردار باشدو عملاً باعث ایجاد ضرر می‌گردد. زیرا مطمئناً تا ۲۰ سال دیگر سبک تکنولوژی تغییر می‌کند. این امر، محصول همین حرکت است.

این اتفاق در غرب رخ داد. اما باید بدانیم به موازات این تغییرات، چه اتفاقی افتاده است؟ این در حالی است که در جامعه ایران، ریشه یک جامعه شیعی و کاملاً مذهبی با آداب و رسوم محلّی، وجود داشته و دارد.

ورود علوم جدید به ایران، آغاز جدائی «حوزه از دانشگاه»

به تدریج مسئله تجدّد و تجدد خواهی در جامعه ایران از دوران قاجار آغاز شد. «دارالفنون» در این زمان تأسیس گردید و دانشگاهها به عنوان نهادهای تعلیم دهنده و تولید کننده علم که از چنین خاستگاهی برخوردار بودند شروع به ریشه دواندن کردند.

این مسئله باعث شد، روحانیت شیعه بعد از دوران صفویه نسبت به نفوذ سیاسی، کاملاً در محدویت قرار گیرد. این محدویت، با ورود موج تجددخواهی در جامعه، خصوصاً با نهادینه شدن دانشگاهها، شکل علمی بخود گرفت وباعث شد عملاً به صورت نوشته یا نانوشته بین حوزه های علمیه و دانشگاه‌ها نوعی تقسیم مسئولیت و جدایی به وجود آید. در حوزه های علمیّه گذشته، علوم جدید مانند ریاضیات و نجوم وجود داشت.

اما با آمدن دانشگاهها، این نوع علوم، به تدریج از حوزه‌ها رخت بربست و حوزه های علمیه، تنها مسئول پاسخگویی به نیازهای شرعی وحل مسائل اعتقادی و فردی مردم شدند. به تبع پای حوزه، از مسائل سیاسی اجتماعی، قطع شد؛ از نظر علمی نیز رابطه آنان با مسائل اجتماعی و علوم نیز از بین رفت و دانشگاه، به نهادی پاسخ دهنده به همه نیازهای کارشناسی و تخصصی جامعه بدل گردید.

بنابراین همان تفکیکی که در رفتار سیاسی و در اندیشه مسیحیت، در دوران رنسانس اتفاق افتاد و کلیسا در پاسخگویی به نیازهای معنوی مردم، محدود شد، به نوعی در جامعه ایران نیز این انفکاک رخ داد. علت هم این بود که سیر علوم جدید به سرعت جای خود را باز کرد. البته ما تحولات تاریخی را از موضع بحث خود یعنی تحولات علمی آن مورد بررسی قرار می‌دهیم و جنبه های دیگر، مورد نظر نیست.

مقطع دوم (از پیروزی انقلاب تا پایان جنگ در سال ۶۸)

به هر حال این پدیده مهم، روی داد و مردم برای تحقق آرمانهای خویش، نظام سیاسی جامعه ایران را متحول ساختند. این تحول در نظام سیاسی، با محوریّت دین و آرمانهای دینی صورت گرفت و باعث شد روحانیت و حوزه های علمیّه نسبت به گذشته، از جایگاه ممتازی برخوردار شوند. در واقع انزوای سیاسی دین و روحانیت، به اقتدار سیاسی تبدیل شد و ایشان توانستند، قدرت را به دست گیرند. اکنون پرسش مهم این بود که اقتدار سیاسی، چه ارمغانی را به بار خواهد آورد؟ آیا عدالت اجتماعی تحقق پیداخواهد کرد؟ آیا فاصله فقیر وغنی کم خواهد شد؟ آیا توسعه یافتگی به شکل صحیح در جامعه تحقق خواهد یافت؟ و …

مدت زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. دوران جنگ، شرایط خاص خود را داشت. طبعاًمسئله اصلی کشور، حفظ مرزهای جغرافیایی و بیرون راندن دشمن بود که بحمد الله با سرافرازی، این مسئله به پایان رسید. لذا در این برهه، به دلیل جنگ بسیاری از مسائل، تحت الشعاع قرار گرفت. همه توجهات به این نکته بود که پیروزی چگونه اتفاق می‌افتد؟ مردم را چگونه باید راضی نگه داشت تا این فشارها را بهتر و راحتتر تحمل کنند؟ ازاینرو به مسائل جدی تر و عمیقتر، فرصت فکر کردن داده نشد.

مقطع سوم (دوران بازسازی وچالش فرهنگ سیاسی اقتصادی در جامعه)

در سال ۶۸ دوران بازسازی، آغاز شد. بر اثر جنگ، ویرانی‌هایی به بار آمد و لطمه های اقتصادی فراوانی وارد و زیر ساختهای کشور تخریب شده بود که البته همگی آنها نیاز به بازسازی داشت. به همین دلیل، سازندگی توسعه اقتصادی، محور قرار گرفت.

در اینجا یک سئوال مطرح شد که بعدها به تدریج برجسته تر گردید به اینکه «توسعه اقتصادی» با چه روش، مکانیزم و هزینه ای باید انجام شود؟ تبعاً مسئولین نظام اسلامی در این زمان، با یک نیمه ویرانه و منابع محدودی روبرو بودند و باید تصمیم می‌گرفتند از ظرفیتهای موجود علمی و مقدورات مادی موجود استفاده نمایند. این کار نیز انجام شد و بدین ترتیب، الگوهای اقتصادی جامعه سرمایه داری به تدریج وارد جامعه گردید.

علت آن نیز روشن بود؛ زیرا وقتی گردش سرمایه عظیمی در جامعه صورت می‌گیرد بدون نظم و برنامه نمی توان این کار را انجام داد. بلکه باید کارشناسانه، تصمیم گرفت که منابع مالی از کجا تأمین و چگونه هزینه شود؟ به این سؤالات باید به صورت اقتصادی پاسخ داده می‌شد. در عین حال یک روحانی یا مسئول ارشد نظام نیز نمی توانست این محاسبات را انجام دهد. چون این مسئله مربوط به بدنه کارشناسی نظام می‌شد و این بدنه نیز متصل به علومی بود که بصورت وارداتی، در اختیار برنامه ریزان قرار داشت.

بدین ترتیب، پس از مدتی، آثار سوء فرهنگی در جامعه نمایان و عملاً در این مقطع، مسئله «تهاجم فرهنگی»، مطرح گردید. در مواجهه و مقابله با پیاده شدن الگوهای سرمایه داری، به تدریج فرهنگ اقتصادی جامعه، مورد چالش قرار گرفت. از این رو این مقطع را می‌توان «مقطع به چالش کشیده شدن فرهنگ اقتصادی جامعه» نامید؛ یعنی یک فرهنگ اقتصادی با تدابیری خاص به وجود آمد و بعضی عکس العمل‌ها در مقابل آن صورت گرفت. این رویکرد ادامه پیدا کرد و هنوز نیز این چالش وجود دارد.

شعار «توسعه سیاسی» و نقش آن در «بحران مشروعیت»

شاید بتوان این پدیده را ناشی از نوع سلوک و رفتاری دانست که الگوهای سرمایه داری در برخورد با مردم، به وجود آورد. ولی به هر حال، صرف نظر از این جهت در مقطع بعدی، مسئله “توسعه سیاسی” موضوع نظر قرار گرفت.

در توسعه سیاسی، سؤالات و مباحث مختلفی وجود دارد که مثلاً نقش مردم چست؟ مردم تا چه حد خواهان آزادی و حق تعیین سرنوشت هستند؟ حقوق شهروندی و جامعه مدنی چیست؟ و… قابل ذکر است که در آن زمان بخش اقتصادی جامعه بر اساس فرهنگ غربی، عمل می‌کرد.

در دوران گذشته به تبع وارد شدن الگوهای سرمایه داری و آثاری که از خود برجای گذاشت، مسئله کارآمدی نظام، عملاً زیر سؤال قرار گرفت. زیرا در این مقطع، بحث توسعه اقتصادی مطرح شد اما از آنجا که الگوی توسعه سیاسی با توجه به فرهنگ دینی (حداقل برای کسانی که تأثیر گذار در این بحث بودند) تعریف شده نبود نتیجه این شد که مشروعیت نظام مورد تردید قرار گرفت.

از طرفی، هنگامی که نسبت به حق مردم، تأکید و این مسئله خواه درست یا نادرست بزرگ می‌شود و از طرف دیگر، حق حاکمیت دولت، رهبری، روحانیت و بالاتر از همه دین، مورد سؤال قرار می‌گیرد از این مسئله می‌توان به بحران حقوق و مشروعیت، تعبیر کرد.

به عبارت دیگر با ایجاد یک موج جدید، عده ای از موافقان و مخالفان و یا کارشناسان غربی تصور می‌کردند نظام، از زیر بار این موج نمی تواند کمر راست کند و «بحران مشروعیت»، باعث تخریب جدی و فروپاشی نظام سیاسی ایران خواهد شد. البته این اندیشه تا درصد خفیفی نیز، آثار مخربی برجای گذاشت.

بنابراین، دراین مقطع، ایجاد جنبش‌های محدودی مانند حادثه ۱۸ تیر و مشابه آن در مقیاس‌های کوچکتر به بهانه های مختلف علیه نظام صورت گرفت. اما ظرفیّتی که آنان برای این موج جدید، پیش بینی کرده بودند به این میزان نبود. آنها معتقد بودند وقتی ارکان مشروعیت نظام اینگونه دچار تزلزل می‌شود، مردم باید به خیابانها بریزند و تظاهرات کنند.

اما چنین اتفاقی نیفتاد. این مقطع را می‌توان “چالش پیرامون فرهنگ سیاسی نظام” نامید. گرچه همانند مباحثی که در فرهنگ اقتصادی مطرح شد در فرهنگ سیاسی نیز، سؤالات قابل بررسی یا پاسخ وجود دارد اما هنوز همه پرسشها پاسخ داده نشده است. به هر حال به همین اندازه که پاسخهایی داده شد، تلاشهای فکری که توسط اندیشمندان جامعه صورت گرفت توانست وضعیت بحرانی را پشت سر گذارد و عملاً رفتار سیاسی مردم، با تغییراتی مواجه شود و آن هیجانات کاذب، فروکش کند.

مقطع چهارم (چالش پیرامون فرهنگ علمی جامعه)

به موازات اندیشه‌ها و حوادثی چون توسعه اقتصادی و سیاسی که در بدنه کارشناسی و اجرایی کشور رخ داد رهبری نظام، هوشمندانه به نکاتی اشاره نمودند تا آثار مخرب آن مقطع را خنثی و مهار کنند. لذا همانگونه که بیان شد در مقطع قبل، ایشان بحث “تهاجم فرهنگی” و در مقطع چهارم، “گفتمان عدالت” و “اسلامی شدن دانشگاهها” را مطرح نمودند. بحث “اسلامی شدن دانشگاه” زمینه ای بود برای بحث حاضر که همان “جنبش نرم‌افزاری” است.

البته با مطرح نمودن همزمان مسئله اسلامی شدن دانشگاه‌ها ایشان، به قم تشریف آوردند و بحث “بالندگی در رشته های مختلف حوزه” را نیز مطرح نمودند. بدین ترتیب جامعه علمی وارد مقطع جدیدی بنام “گفتمان یا چالش پیرامون فرهنگ علمی” شد. در آن زمان، فقط به بحث اقتصادی پرداخته می‌شد و در زمانی دیگر، مباحث و موانع سیاسی مورد بررسی قرار می‌گرفت. اما اکنون کلیّت علم که مباحث اقتصادی و سیاسی، در شاخه هایی از آن قرار دارند مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد.

لذا پرسش‌های مهمی از این دست مطرح گردید: ا«صولاً ظرفیت علمی موجود کشور چه تناسبی با تحقق آرمان‌های آن دارد» آیا این نارسائی، از جانب علم است یا عالمان و مدیران؟ چرا جامعه علمی ما فقط مصرف کننده است و در قبال این مسائل پاسخی ندارد؟ چرا حرف‌های دیگران، ترجمه و به عنوان حرف نو، ارائه می‌گردد؟ و … متأسفانه افرادی برای اینکه خود را نوآور معرفی کنند، باعث تخریب فرهنگ علمی جامعه می‌شوند.

شاید خود فرد هم نداند که این حرفها، مربوط به جامعه ما نیست. بنابراین در این مقطع تابه امروز، به مسائلی پرداخته می‌شود که این مشکل را تشدید می‌کند یا در آینده چنین خواهد شد. دو روی این معضل مسئله جوان بودن جامعه ما از یک طرف و بالا رفتن تحصیلات عالی در جامعه از طرف دیگر است.

امروز این قشر مرجع، در جامعه گسترش پیدا کرده است و به همین میزان، تأثیرگذاری آن بالاتر می‌رود. اندیشه علمی و فلسفی علوم جدید نیز بر اساس آن شکل گرفته و بدون هیچ سؤالی، با خوش بینی تمام وارد جامعه تخصصی شده است. نگرش‌های پشت دستی نیز به طور پنهان به این نخبگان، القاء و از طریق آنان به بدنه جامعه منتقل می‌شود.

لذا این اندیشه وارداتی به دلیل آنکه از ریشه، دچار این آفت بود با توسعه قشر تحصیل کرده (که از جهاتی آثار مثبتی داشته و خواهد داشت) عملاً آثار سوئی از خود برجای گذاشته است. اما به این نکته نیز باید توجه داشت که آن بحثهای سطحی پشت سرگذاشته شده و دیگر، مردم از سیاست زدگی سرخورده شده اند و اکنون پرسشهای جدی تری را مطرح می‌کنند.

این امر، توجه بیشتر نسبت به «فرهنگ علمی» را ایجاب می‌کند. این سیر تاریخی نشان می‌دهد در جهان غرب، اتفاقی رخ داده که نتیجه آن عبارت از حاکم شدن سکولاریزم، منزوی شدن دین و فعال شدن عقل خود بنیاد جمعی بوده است. این حادثه در جامعه ما به همان شکل پدید آمد و سپس رسوب کرد. در زمان انقلاب، یک تحول سیاسی، در جامعه ما رخ داد که باعث ایجاد انتظارات علمی جدیدی گردید.

زنجیره این انتظارات علمی، در سه مقطع گفتگو یا چالش، پیرامون فرهنگ «اقتصادی، سیاسی و علمی» نظام، دسته بندی می‌شود. در نتیجه همان مباحثی که در فرهنگ علمی غرب، حاکمیت یافت و علم را به این نقطه رساند در این فصل از تحول علمی، درجامعه ما نیز مورد گفتگوی جدّی تر قرار خواهد گرفت.

به اینکه: سهم دین، در تولید علم چیست؟ اساساً علم، تولید شدنی است یا خیر؟ تولید آن، به چه معناست و چه ارتباطی با دین پیدا می‌کند؟ اداره و الگوی جامعه اسلامی با جوامع غیر اسلامی چه تفاوتی دارد؟ به مجموعه این مسائل” گفتمان نرم‌افزاری” اطلاق می‌شود که البته اکنون می‌توان درک بهتری از چیستی “جنبش نرم‌افزاری” بدست آورد.

مقطع پنجم (از سال ۱۳۸۱ تا کنون)

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، امکان تحقق تمدن اسلامی، مطرح و ادعا شد می‌توان جامعه مبتنی بر فرهنگ دینی را شکل داد. از آنجا که نظام ما جمهوری اسلامی است در نتیجه باید یک الگوی سیاسی با آرمانهای ویژه برای آن تعریف کرد.

تعریف دقیق‌تری از «سخت‌افزار و نرم‌افزار»

از اینرو انسانهائی که در درون این جامعه، نقش آفرینی می‌کنند، باید با شخصیتهای متفاوتی معرفی شوند. با این توضیح می‌توان گفت تحقق تمدن اسلامی، همان «سخت‌افزار» مورد انتظار ماست. بر این اساس وقتی از «نرم‌افزار» سخن می‌گوییم، باید مشخص باشد نهایتاً چه سخت‌افزاری را می‌توان از آن بدست آورد. در عین باید دید که چرا به تحقق تمدن اسلامی، «سخت‌افزار» اطلاق می‌شود؟

دلیل این نامگذاری این است که تمدن اسلامی، واقعیت تجسم یافته فرهنگ دینی و اجزاء و روابطی است که ما با آن در جامعه زندگی می‌کنیم و در بستر آن، ارتقاء مادی و معنوی می‌یابیم. بنابر این نرم‌افزار، هر آنچیزی است که ما را به این مهم نایل می‌کند. گرچه الگوهای توسعه سیاسی و فرهنگی آن را به نوعی تجربه کردیم اما باید دید افرادی که از توسعه پایدار سخن می‌گویند آیا حرف روشنی، پشت سخنان آنان نهفته است؟

بیان سه نرم‌افزار «دینی، علمی، اجرائی»

برنامه های توسعه، مرز ارتباط نرم‌افزار و سخت‌افزار است. اگر یک گام به عقب بازگردیم، مشاهده می‌شود نرم‌افزار بنیادی تر نسبت به «برنامه های» توسعه، همان «الگوهای» توسعه است که می‌توان آنرا، «نرم‌افزار اجرایی» نامید. این نرم‌افزار بنوبه خود، مبتنی بر یک «نرم‌افزار علمی» است. اما در اینجا، علم به معنای خاص کلمه یعنی علوم کاربردی مورد نظر است که فعلاً از آن، جعل اصطلاح می‌کنیم.

در واقع «نرم‌افزار علمی» همان علوم دانشگاهی است که لایه بعدی (یعنی نرم‌افزار اجرائی) را امکان پذیر می‌سازد. نرم‌افزار علمی باید مبتنی بر «نرم‌افزار دینی» باشد یا حداقل ارتباط بین آنها قابل بررسی باشد. نرم‌افزار دینی، همان اطلاعاتی است که مبتنی بر کتاب وسنت است و ما توانسته ایم به آن دست یابیم.

بنابر این اکنون می‌توان گفت، لایه های این نرم‌افزار چیست و این چیستی را با توجه به سیر تاریخی مذکور، بهتر تبیین نمود به اینکه:

اولاً این نرم‌افزار، در مقابل سخت‌افزار قرار دارد. ثانیاً سخت‌افزار، «تمدن اسلامی» و نرم‌افزار، هر آن چیزی است که تحقق تمدن اسلامی را فراهم می‌سازد.

ثالثاً منظور از «هر آنچه» همان نرم‌افزارهای «دینی، علمی و اجرایی» است. جامعه سیر خود را ادامه می‌دهد وچنانچه مبتنی بر اندیشه خویش، حرفی برای گرفتن نداشته باشیم خواه ناخواه حرفهای دیگران، جامعه ما را اداره خواهد کرد. من، به عنوان یک روحانی معمّم اگر مسئولیتی را هم بپذیرم اما از این پشتوانه علمی، بی بهره باشم عمامه من ضامن مشروعیت حرف دیگران خواهد شد.

لزوم بازبینی در «دین شناسی، علم شناسی و روش شناسی»

این بحث درباره ضرورت جنبش نرم‌افزاری بود که ارائه گردید. اما در باب «مبانی» این جنبش فقط به سه کلمه اکتفا می‌شود. در مبانی باید نسبت به مبانی «دین شناسی، علم شناسی و روش شناسی» یک بازبینی صورت گیرد که تبیین آن، مجال بیشتری را طلب می‌کند.

پرسش و پاسخ

شیوه تفکیک علوم انسانی در «حوزه و دانشگاه»

س: مراد از «تولید دانش» چیست؟ آیا علم، تجربی است؟ فرمودید تولید علم در «حوزه و دانشگاه» در قالب ترجمه علوم دیگران صورت می‌گیرد. چگونه می‌توان علوم انسانی را در بین حوزه و دانشگاه، تفکیک نمود؟ زیرا برخی از مباحثی که در این دو نهاد، مطرح می‌شود دارای موضوع واحدی است که اگر بخواهد در هر یک از آنها مطرح شود، چالشی را ایجاد می‌کند که باعث ایجاد فاصله در بحث اصلی می‌گردد.

ج: تولید علم، منحصر به علوم تجربی نیست. به همین دلیل نیز در خاتمه بحث، هنگامی که به بررسی «لایه های نرم‌افزاری» مورد نیاز پرداخته شد بحث از علوم و نرم‌افزار دینی، آغاز و به «نرم‌افزار اجرایی»، ختم گردید. قطعاً بخشی از تحول علم باید در علوم تجربی، انسانی و معارف دینی رخ دهد. بنابراین اگر بحث تولید علم، فعلاً به معنای نوع آوری در همه عرصه های علمی تلقی می‌شود، طبعاً نمی توان گفت تنها در علوم تجربی، انتظار نوع آوری و بالندگی وجود دارد و در سایر حوزه‌ها چنین نیست.

باید دید اگر در علوم انسانی، بین «حوزه و دانشگاه» تفکیک قائل شویم چه پیامدی خواهد داشت و اصولاً این امر، آیا قابل تفکیک است؟ این بحث مهمی است که دقت بیشتری را می‌طلبد. به نظر می‌رسد این نکته، از ابهاماتی است که در ارتباط بین «حوزه و دانشگاه» هنوز حل نشده است و تئوری روشنی که بتوان بر اساس آن، اقدامات خویش یا حداقل اقدامات حکومتی را انجام داد، وجود ندارد.

اما آنچه به نظر می‌رسد این است که علوم انسانی مختلفند. یک سری از علوم انسانی مانند «فقه و حقوق» کاملاً دینی بوده و مستند به منابع دینی اند. پیشنهاد ما این است (و البته امکان دارد موانعی برای تحقق آن نیز وجود داشته باشد یا در بعضی موارد ایراداتی بر آن وارد باشد) که علومی مانند «فقه وحقوق»، تنها در «حوزه»، تدریس و تدرّس شوند.

آن بخش نیز که علوم جدید بر آن افزوده است، (همچون حقوق بین الملل، حقوق بشر و امثال آن)، باید مبتنی بر فقه اسامی تعریف شود و البته به همین دلیل نیز، قابل تفکیک شدن نیست. اما بخش عظیمی از علوم انسانی، از این قبیل نیستند. بنابراین باید میان مجموعه علوم انسانی و فرضیه های علوم انسانی، یک منظومه تعریف شود. «منظومه» نیز بگونه ای است که سطوح آن مشخص و طبقه بندی می‌گردد.

البته مبتنی بر نظریه «ارتباط بین علم و دین»، (که پیوند علم و دین را صحیح و ممکن می‌داند) به هر اندازه که به نتیجه برسیم می‌توان امیدوار بود که آن نظریه بتواند تأثیر خود را در تفکیک وظیفه «حوزه و دانشگاه»، در باب تولید علوم انسانی برجای گذارد. اجمالاً می‌توان اینگونه جمع بندی نمود آن بخش از علوم انسانی که مبتنی بر فرضیه های دینی است باید در «حوزه ها» تولید و ارائه شود.

اما فرضیه های پایین دستی نیز باید بر اساس فرضیه های دینی تولید گردد که البته کاربردی تر، تجربی تر، آماری تر و ریاضی تر خواهد بود. این امر، وظیفه «دانشگاه» خواهد بود. بنابراین لازم است علوم انسانی، کلاً در «حوزه» وارد شود و نمی توان گفت علوم انسانی می‌تواند مستقل از «حوزه» به حیات خود ادامه دهد. در هر حال باید یک ارتباط علمی در تولید علوم انسانی و اسلامی، بین «حوزه و دانشگاه» تعریف شود.

تمدن اسلامی یا تمدن مسلمین؟

س: در تحلیل تاریخی مربوط به سیر علوم اشاره شد که از دوران رنسانس به بعد، تمدن اسلامی با یک وقفه یا افول علمی، روبرو شد. آیا در آن مقطع، در تمدن اسلامی، ضعفی حاصل شده بود؟ و آیا تأثیرات آن، همان چیزی است که امروزه، شاهد آن می‌باشیم یا آنکه مسائلی، بالاتر از این، وجود دارد؟ یا اصولاً ما قادر نبوده ایم بین «علم و دین»، آن پیوند اساسی را ایجاد کنیم؟ به نظر می‌رسد اگر به صورت مبنایی به این پرسش، پاسخ داده شود از دوباره کاری، جلوگیری خواهد شد.
ج: حق با شماست. همان گونه که در تحلیل تاریخی بیان شد، می‌توان بر اساس تحولات مبنایی که در جوامع دیگر رخ داده است به یک ارزیابی درباره وضعیت کنونی جوامع اما مبتنی بر همان اصول، دست یافت و برای آینده خویش تدبیری اندیشید.

گفته شد که به چه دلیل، جهان مسیحیت نتوانست در مقابل موج عصر روشنگری، مقاومت کند.ما هنگامی که به عنوان جامعه روحانیت شیعه، در مقابل این موج قرار می‌گیریم چه پاسخی برای گفتن داریم؟ ما باید از زاویه پاسخ بنیادین نسبت به این مسئله بیندیشیم.

در غیر این صورت، درصد قابل ملاحظه ای از مسلمانان، با ظاهر محصولات علمی و تکنولوژیک دنیای تجدّد که وارد جامعه اسلامی شده است در حوزه فرهنگ دینی با خوش بینی برخورد خواهند کرد. به عبارت دیگر نگرش‌های پیشین ما باعث می‌شود با خوش بینی با این مسئله برخورد کرده و فقط به این قید اکتفا کنیم که چون تنها در مواضعی، این مسائل با احکام شرعی مخالفت آشکار دارد یا به ترویج فساد اخلاق، منجر می‌شود فلذا باید از آن ممانعت به عمل آورد!

البته علت افول علم نیز از همین جا، شروع می‌شود. یعنی هنگامی که اندیشه خویش را مورد بازنگری قرار می‌دهیم متوجه می‌شویم در جاهایی از خود، سلب مسئولیت کرده ایم و این امر، باعث شده که فرد دیگری این مسئولیت را بر عهده گیرد طبیعی است تولید دانش توسط دیگران نیز خالی از پیام فرهنگی نیست و آنها بدون آرمان، حرکت نمی کنند.

به عبارت دیگر، برخی موانع و مبانی اندیشه‌ای، در جامعه ما رسوخ کرده است که اساساً اصل تحقق تمدن اسلامی را نیز زیر سؤال می‌برد. گرچه زیر سؤال رفتن تمدن اسلامی هم الزاماً بمعنای بی تفاوت بودن نیست. زیرا تمدن، امری جهانی و مربوط به اسلام و غیر اسلام نمی شود. ما نیز بعنوان عضوی از جامعه جهانی همانند دیگران دارای تجاربی هستیم که با کنار هم گذاشتن آنها در کنار هم می‌توانیم یک زیست مشترک اجتماعی را تعریف کنیم.

حال نکته این جاست که این دوره جدید، هنگام بررسی و بازنگری فرهنگ علمی جامعه، آیا باید بگونه ای باشد که مبانی اندیشه ای که در تحقق تمدن اسلامی، تأثیر گذار بوده است دنبال شود یا خیر؟ اگر جواب مثبت است، با چه ذهنیتی، این کار باید انجام گردد؟ آیا می‌توان «تمدن اسلامی» را «بمعنای تمدن مسلمین» نامید یا باید معنای دیگری از آن اراده کرد؟ قدر مسلم این است که آن مبانی که اینها نتیجه آن است باید دوباره مرور شود و البته مبانی دین شناسی، حقیقت شناسی و روش شناسی، هم همان مبانی است که می‌تواند این دستاوردها را به ارمغان آورد.

تبیین سه لایه از «نرم‌افزار» و نهضت مربوط به آن

س: لطفاً بحث نرم‌افزار وسخت‌افزار را بیشتر توضیح دهید.

ج: بخش اصلی بحث به تبیین «نرم‌افزار» اختصاص داشت؛ گرچه از ابتدا از کلمه «نرم‌افزار» استفاده نشد بلکه مباحث، بر مبنای علم، تولید علمی و تحولات علمی بیان و در خاتمه به بحث نرم‌افزار متصل گردید.

در واقع برای تبیین بحث «جنبش نرم‌افزاری» و تحول و تحرک علمی، از ابتدا این واژه به همین سادگی، معنا شد و سپس این تحول علمی در یک سیر تاریخی در مقاطع مختلف تا دوران کنونی، بیان گردید.

در حال حاضر نیز درباره تناسب نظام کارشناسی (یعنی علومی که بوسیله آن کشور اداره می‌شود) با «تمدن اسلامی» می‌توان گفت هدف «جنبش نرم‌افزاری» در این مقطع جدید، پاسخگویی به نیازهای مربوط به طراحی وشکل گیری تمدن اسلامی است. این، همان تعریف، اثر و نتیجه «جنبش نرم‌افزاری» است. اما باید دید خود «نهضت نرم‌افزاری» چیست؟
این نهضت دارای چند لایه است.

وقتی در عرصه فقه، کلام و اخلاق در «حوزه»، نوع آوری می‌شود، متناسب با آن نوع آوری باید در راستای تمدن اسلامی، نیز جهتگیری لازم صورت گیرد؛ بویژه هنگامی که استمرار زمانی تمدن اسلامی را بهتر و متعالی تر مشاهده می‌کنیم. تنها با این جهتگیری است که می‌توان این حرکت را به تمدن مهدوی (عج) متصل کرد. آن وقت می‌توان گفت «علوم اسلامی» به معنای خاص کلمه، چه نسبتی با آن دارد. بررسی این نسبت و نزدیک کردن ظرفیت علمی حوزه های علمیه، به پاسخگویی به آن نیازها، به معنی «جنبش نرم‌افزاری در حوزه» است. همین مسئله نسبت به «دانشگاه» نیز صدق می‌کند. لذا می‌توان پرسید:

اولاً دانشگاهیان تا چه اندازه مقلّد و مبلّغ علومی هستند که در بدنه این حجم عظیمِ درحال گردش است؟

ثانیاً اگر بفرض، رتبه علمی جامعه ما در دنیا صدم بوده ودر حال حاضر پنجاهم است، اکنون سؤال این است که تولید علم، درچه جهتی صورت گرفته است؟ مسلماً باید به بررسی این پرسشها پرداخت تا وقتی سخن از «جنبش نرم‌افزاری» در «دانشگاه» می‌شود بتوان ادعا کرد هدف اصلی، نزدیک کردن تولیدات علمی به حوزه پاسخگویی به نیازها و اهداف مورد پذیرش جامعه اسلامی است.

ثالثاً باید دانست لایه سوم نرم‌افزار (علاوه بر علوم اسلامی و معارف دینی در حوزه‌ها و دانشگاهها) شامل «فرضیه های علمی» می‌شود که در رشته های مختلف براساس آن، علوم ومعارف شکل گرفته است.

از اینرو باید در دستگاه و نظام اجرایی “الگوهای توسعه” تعریف شود و بر اساس آن، برنامه های توسعه، تولید گردد. طراحی «الگو و برنامه توسعه» یک حرکت نرم‌افزاری است وبقیه کارها، سخت‌افزاری محسوب می‌شود. ضرورت سخت‌افزار این است که اگر تحقق تمدن اسلامی، به عنوان یک هدف در نظر گرفته شود، نرم‌افزاری که در اختیار ماست بااین سه لایه چه مقدارپاسخگوی آن نیازها خواهد بود.

تأثیر جنبش نرم‌افزاری در تغییر مبانی علوم موجود

قطعاً به هر میزانی که مفاهیم والگوها نتوانند پاسخگو باشند. ضرورت این جنبش نیز بیشتر ظاهر می‌شود. اگر در حوزه های علمیه نتوان معارفی ارائه نمود تا بنیان علوم انسانی موجود را بلرزاند و اگر مبانی اقتصاد یا جامعه شناسی اسلامی به گونه‌ای نوشته شود که مورد قبول اقتصاددانان یا جامعه شناساننبوده و اینها ربطی به اقتصاد یا جامعه شناسی ندارد و نمی تواند بنیان مادی را در حوزه علوم انسانی تخریب کند.

حتماً نمی‌توان باور کرد که جنبش نرم‌افزاری، محقق شده است.از اینرو باید دید چند درصد به این مسائل پرداخته شده و تا چه میزان تأثیرگذار بوده است؟ تلقی ما از مسئله تاچه اندازه صحیح بوده است؟ و… قطعاً بعد از شناخت کمبودها، ضرورت این بحث بیشتر خود رانشان می‌دهد.

در دانشگاه، (در یک مقیاس کلان) سکولار بودن یا نبودن این علوم، محل سؤال است. لذا در محافل علمی دانشگاهی، مسئله علوم سکولار و علوم دینی مورد گفتگوی جدی قرار می‌گیرد. به میزانی که دانشگاهیان محترم ما بپذیرند که علم موجود، علم سکولار است، ضرورت تحقق دینی نیز بیشتر چهره خود را نشان می‌دهد.

حتی در تبیین ضرورت، پای خود را عقب تر گذارده و می‌گوییم صرف نظر از دینی کردن علم، برای آنکه مستقل باشیم ودر همه چیز، دست نیاز به سوی دیگران دراز نکنیم باید بتوانیم در عرصه تولید علم، حرف مهمی برای گفتن داشته باشیم. نسبت به الگوی توسعه سیاسی و اقتصادی نیز قبلاً به طور مفصل، صحبت شد. بنابراین به هر میزان که فاصله نرم‌افزارهای موجود با نیازی که مدّ نظر ماست (یعنی سخت‌افزاری که تأمین کننده نرم‌افزار است) مورد توجه قرار گیرد، این ضرورت بهتر تبیین می‌شود.

نقش جنبش نرم‌افزاری در گسترش حضور دین در جامعه

س: بنظر می‌رسد تحلیلی که شما درباره زمان بعد از انقلاب ارائه کردید با تحلیلی که امروزه درجامعه ارائه می‌شود تناقض دارد. تحلیل امروزی مدعی است ما از نظر اقتصادی به مرز خودکفایی رسیده ایم. گرچه این امر، برگرفته از علم جدید باشد لکن ما در دنیا، از لحاظ علمی، تکنیکی و سیاسی در دنیا حرفی برای گفتن داریم.

لذا با جنبش نرم‌افزاری باید به اول خط برگشت و کارها را از اول، شروع کرد واین سرمایه های هنگفت را طی دهها سال گذشته در زمین، اقتصاد، تکنولوژی و … فراموش نمود. جوانی که فکر و ذهنش از مبانی و مفاهیم غربی پر شده سرمایه مملکت ماست حال اگر بگوییم، علم جدید، سکولار است طبعاً ما باید دوباره به تولید علم بپردازیم. از طرف دیگر ادعای شما درباره «مساوی بودن علم جدید با سکولاریزم» نیز درست نیست زیرا علم جدید، گرچه برگرفته از علم غرب است اما باز می‌بینیم رنگ و بوی دینی در جامعه ما حاکم است.

ج: برای اینکه خود را با این تناقض روبرو نبینیم باید بین این دوسؤال تفکیکی صورت گیرد:

سؤال اول این است که متناسب با مقدوراتی که در اختیار داشتیم چه می‌توانستیم انجام دهیم و آیا موفق عمل کردیم یا خیر؟ سؤال دوم این است که صرفنظر از محدویتهای موجود (بویژه محدودیتهای علمی) آیا باید به این روند قانع بود یا خیر؟
از موضع سؤال اول می‌توان با افرادی که تحلیل مثبتی از نظام اسلامی دارند موافق بود.

بنابراین با استناد به این دیدگاه، می‌توان گفت با وجود الگوهای توسعه سرمایه داری، ما نیز می‌توانیم آنگونه که باید، در ادبیات توسعه سیاسی، نسبت به سایر حوزه ها، حرفهای جدی تری برای گفتن داشته باشیم. در عین حال هنوز در عرصه های جهانی، حضور جدی پیدا نکرده ایم بلکه هر از گاهی دشمنان می‌توانند بر علیه نظام اسلامی دست به ایجاد «بحران مشروعیت» بزنند. با این وجود، نظام سرپاست واکثر مردم دیندارند و دغدغه دینی نیز دارند.

این امر از یک طرف، نشان دهنده ریشه دار بودن نهال دین درجامعه ماست و از طرف دیگر، نشان از موفقیت نظام در برخورد کنترل شده با این مسائل دارد. با این وصف علیرغم وجود محدودیتهای اقتصادی، سیاسی و علمی در دوران توسعه اقتصادی باز شاهدیم که بسیاری از زیرساختهای اقتصادی جامعه ایجاد شده است و توسعه سیاسی نیز توانسته آثار مثبتی بر جای بگذارد.

بنابراین با در نظر گرفتن محدودیت‌ها، نظام اسلامی بخوبی توانسته بر مشکلات خویش به طور نسبی فائق آید و رو به جلو حرکت کند. اساساً از آنجا که موضوع بحث ما، چالش های علمی است، خود نشان از تکامل جامعه دارد و نشان توجه جدی و عمیق تر جامعه به مسائل اجتماعی و شیوه رفع آنهاست.

اما در پاسخ به سؤال دوم که گفته شد هر چند نگرشهای ما صحیح بوده اما آیا روزی که می‌خواهیم در آینده، نهضت تولید علم را شروع کرده یا توسعه دهیم آیا این حرکت، صرفنظر از محدودیتها، حرکتی صحیح است یا خیر؟ آیا ما حق داریم همه علمکردهای گذشته را زیر سؤال برده و بگوییم چرا شعار «عدم جدایی دین از سیاست» را سر داده ایم ولی عملاً نتوانستیم، دین را آنچنان که باید در اداره نظام دخالت دهیم؟

در واقع چرا در عرصه اداره جامعه، صورت مسئله را به یک دخالت سیاسی تنزل داده ایم تا دست «ولی فقیه» تنها در حد منصوب کرده یا تنفیذ نکردن، بسته بماند؟ چرا دخالت دین را در احراز عدم مخالفت قطعی شرعیه تنزل داده ایم؟ آیا باید به همین منوال ادامه دهیم و به این شرایط راضی باشیم؟ چرا نسبت به تأثیر مخرب علوم انسانی که مبتنی بر اندیشه های غیر دینی در جامعه است، غفلت می‌کنیم؟چرا آن قسمتها را مورد سؤال قرار نمی دهیم بلکه درباره روبناها، بحث می‌کنیم؟ از موضع تحلیل کلان وضعیت گذشته، حتماً حق داریم چنین سؤالاتی را مطرح نماییم.

البته طرح این نوع سؤالات، نباید به معنای نادیده گرفتن واقعیتها باشد. لذا اصرار می‌شود این دو عرصه، از یکدیگر تفکیک گردد. اگر بگویید مطرح کردن این تفکر باعث عدم استفاده از سرمایه های موجود می‌شود، جواب می‌دهیم اتفاقاً واقعیت، خلاف این نگرش است. چون اکنون ما با این بی توجهی‌ها یا بخاطر ناتوانایی های خود یا به هر دلیل دیگری در حال پرورش شخصیتهای التقاطی هستیم.

ممکن است فردی از موضع شخصی، بسیار دیندار اما از موضع رفتار و تحلیل اجتماعی کاملاً غربی باشد! علت این است که ما چنین افرادی را در یک بستر خاص اجتماعی، پرورش می‌دهیم. بله ممکن است معدود افرادی متوجه باشند که در درون وجودشان با تناقض روبرو بوده و رفتار آنها نیز در جامعه، به ایجاد ناهنجاری و ناهماهنگی منجر می‌شود. این امر، نتیجه بی‌توجهی به وضعیت موجود ونشناختن علل آسیب است.

اما اگر به همین افراد یک نظام فکری ارائه شود و قدرت تحلیل آنها نسبت به علم، دین و نظامات اجتماعی، مبتنی بر یک اندیشه دینی ارتقاء یابد آنگاه می‌توان این افراد را در مناصب و رده های مختلف اجتماعی، نسبت به عملکردشان متوجه کرد تا اگراحیاناً در جائی، تصمیمی التقاطی می‌گیرند بدانند که این تصمیم به لحاظ محدودیت علمی موجود است و آن را نباید به اسم اسلام، تعبیر یا تبلیغ نمود. آنها خواهند دانست که باید برای بهتر شدن و تغییر جهت در چیزی که اندوخته، سرمایه گذاری کنند.

در شرایط کنونی، ما با یک نسل جوان و با طراوت روبرو هستیم که به دنبال کارشناسی مبتنی بر اندیشه دینی اند. گرچه ایشان در همین ساختار علمی، مدارکی همچون لیسانس، فوق لیسانس یا دکتری گرفته اند اما با تبیین واقعیتها هیچگاه به آنها وابستگی نخواهند داشت و هنگامی که مسئولیتی نیز به آنها واگذار شود گرچه وظیفه خود را تصمیم گیری مبتنی بر همین اندیشه بدانند ولی باز به سیاه لشکر علمی دشمن بدل نمی شوند. این اثر مثبت، باعث بیداری وایجاد انگیزه برای یک حرکت جدید می‌شود. خواهد بود. گرچه روشن است که این یک حرکت طولانی مدت و پرزحمت است و نباید از آن، انتظار بازدهی سریع داشت.

والسلام


نوع اثر : سخنرانی
عنوان : بررسی ضرورت و ماهیت جنبش نرم‌افزاری
صاحب اثر : علیرضا پیروزمند
تاریخ : ۱۷/۱۰/۱۳۸۳
منبع : سایت دانایی

اگر این مقاله را دوست دارید، لطفا آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

آخرین کتاب‌های ایوسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *