سالها پیش، دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد!
او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک جدارهی شیشهاى در وسط آکواریوم، آن را به دو بخش تقسیم کرد.
در یک بخش از آکواریوم، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگرش ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهی بزرگتر بود.
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمىداد.
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی که وجود داشت برخورد مىکرد، همان دیوار شیشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد.
پس از مدتى، ماهى بزرگ از حمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است!
در پایان، دانشمند شیشهی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت؛ ولى ماهى بزرگ دیگر هیچگاه به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى آکواریوم نیز نرفت!!
⁉️ میدانید چرا؟!
دیوار شیشهاى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سختتر و بلندتر مىنمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود! باوری از جنس محدودیت! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور! باوری از ناتوانی خویش!
ذهن محدود، مانع حرکت انسانها است
داستان فوق، موضوعی واقعی است که بارها و بارها و به شیوههای مختلف توسط محققان و دانشمندان مورد آزمایش قرار گرفته و عموما هر بار نتیجهای مشابه را در بر داشته است.
و حقیقت این است که ذهن آدمی نیز دقیقا مشابه همین روند عمل میکند. یعنی زمانی که بارها و بارها با چه به صورت حقیقی و چه به صورت مجازی با موانع و محدودیتهایی روبرو میشود؛ باور میکند که این محدودیت همیشگی است و غیر قابل رد شدن.
پس تا زمانی که ذهنمان را محدود به باورهای اشتباهِ محدود کننده بکنیم، قادر نخواهیم بود حرکتهایی درست و صحیح داشته باشیم و قدمهایی بجا برداریم. ولی حقیقت این است که عمدهی محدودیتها صرفا زاییدهی همان ذهن محدودمان است و واقعیت بیرونی ندارد. بنابراین لازم است که همیشه و همهجا به خود بگوییم: